مصحح متون پزشکی کهن

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کاظم برگ نیسی» ثبت شده است

گفتمانی سه‌گانه درباره یک رساله فلسفى سده دهمی

گفتمانی سه‌گانه درباره یک رساله فلسفى سده دهمی

کمابیش طى سالهاى گذشته، تورّق چندین و چند باره مجموعه‌هاى خطّى در روندى از آغاز تا پایان برایم سخت پُر برکت بوده است. در این میان گاه رساله یا کتابى ارزشمند مى‌یابم که برخى اوقات از سوى فهرست‌نگاران شناسایى نشده است. با این همه برخى رسائل که در قلمرو کار تحقیقاتى‌ام نیست امّا به کار شمارى استادان و دوستان رشته‌هاى دیگر خواهد آمد به ذهن مى‌سپارم و یادآورشان مى‌شوم. یک بار در باب موضوع قلندریه متنى عربى از قرن هفتم یافتم که دیدم در شمار مآخذ کتاب تألیفى استاد ارجمند آقاى دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى در همین باره نیست. مراتب را به ایشان گفتم. به قول علمای قدیم با سماحت ذاتى و فروتنى اظهار داشتند چنین کتابى را ندیده‌اند. به منزلشان که بردم از روى صندلى برنخاستند و سر از کاغذ برنداشتند تا بخش تقدیمى را به تمامى و با صداى بلند با لهجه خراسانى در خلوت دو نفره نخواندند. این رویه به استحکام دوستی‌هاى قدیم و یافته شدن دوستان جدید کمک کرده است. به باورم رابطه مریدى و مرادى و نیز دست ارادت شاگردان به استادان و حرمت‌داشت ایشان شیوه مرضیه‌اى بوده که دهه‌هاست اندک اندک از این ملک رخت بربسته است. شاید یکى از رازهاى ناکامیابى روشنفکران دبستانى تا دانشگاهى همین بوده باشد که به شیوه مغرب‌زمینان از این رویه پیروى نمى‌کنند که با بافت فرهنگى ایران همراستایى دارد. از این آمد و شدها و تماسهاى حضورى و گاه پس از دهه‌ها با استادان دوره دانشجویى و حتى دبیرستان بهره‌ها برده‌ام خاصه از مرشد کامل خویش استاد شفیعى کدکنى.

فى‌المثل طى چهارده ساله گذشته مجموعه‌اى طبى را در کتابخانه ملک تهران مى‌دیدم. متوجه شدم فهرست‌نگار همه را یک نسخه خطى یک متن کامل معرفى کرده است. در گام آغازین واکاوى متوجه شدم هم نام کتاب و هم مولف اشتباه است. در گام بعدى دریافتم مؤلّف شخص دیگرى و البته سخت گمنام است. در ادامه متوجّه شدم چون برگها جابجا شده دو متن مستقل طبّى یکى انگاشته شده است. یکى از آن دو انجامه نداشت. سرانجام در تیرماه 1395 بود که دریافتم ماهیت آن باز هم متمایز است. یعنى در روند حروفنگارى متن بود که دریافتم دست‌کم سه رساله است. آخرین متنى که یافته‌ام از آن دو دیگر ارزشمندتر بود. شاید راز آن این بود که چون فهرست‌نگار با متن بیگانه بوده و ضمنا نمى‌خواسته تصحیح یا ترجمه انجام دهد متوجه این سه‌گانگى رسائل نشده است. البته این اتّفاق در فهرست‌نگارى مخطوطات کتابخانه‌هاى ایران و جهان نادر نیست. حدود یازده سال پیش نیز در کتابخانه مرعشى دیدم که چهار رساله مستقل محمّد بن زکریاى رازى یکى انگاشته و فهرست‌نگارى شده بود. سالها بعد آقاى حسین متقى فهرست‌نگار پیشین آن کتابخانه در مقاله‌اى به این نکته اشاره کرد.

به هر روى روز آدینه 1/5/1395ش بود که صبحگاهان مشغول بازبینى دیگرباره مجموعه‌اى طبى بودم. سالها پیش عطف به نام ابوالحسن احمد طبرى که برخى از آثارش در این مجموعه بود مى‌پنداشتم این دو رساله فلسفى نیز از هموست. با خوانش دقیق‌تر دریافتم از جلال‌الدین محمد دوانى یادکرده که در اوایل قرن دهم هجرى درگذشته است. سیاق نوشته نشان مى‌داد از دانشمندانى بوده که هنوز از تفکر غالب شیعى صفوى و از جمله میرداماد و ملاصدرا تأثیر نپذیرفته یا اگر چنین است از نوع معتدل آن است. هر چه به حافظه و برخى منابع کنار دستم مراجعه کردم موفق به تعیین ماهیت دقیق مؤلف نشدم.

تلفنى به منزل آقاى دکتر غلامحسین ابراهیمى دینانى زدم که جویاى احوالشان باشم و این نکته را در میان بگذارم. دختر خانمشان گفتند امروز ناهار منزل نیستند و مهمان هستند. گفتند شش عصر تلفن بزنم. به منزل دوست فرهیخته‌ام جناب آقاى منوچهر صدوقى سها تلفن زدم که بار اول نبودند و دوباره تماس گرفتم. از ایشان تفقّد احوال کردم. گفتم به مهمانى چهارشنبه‌هاى آخر ماه آبگوشت میراث مکتوب همشهرى‌ام دکتر اکبر ایرانى این نوبت رفته‌اید؟ گفت چون دعوت نشده بودم نرفتم. امّا شنیدم این بار ماست و خیار یا آبدوغ بوده است. گفتم احتمالاً این هم از نتایج تحریم‌هاى اقتصادى است. البته پیش از این از دیگر همشهرى‌ام آقاى دکتر على اشرف صادقى شنیده بودم که این سالها گاه در خرید شیرینى جلسات دوشنبه فرهنگستان زبان و ادب فارسى بودجه‌اى در کار نیست. از جمله در یک نوبت از یکى از دست‌اندرکاران خواسته‌اند تا هفتاد هزار پول شیرینى را بپردازد تا بعدآ به او پرداخت شود. به قول ابوالفضل بیهقى در قصه بردار کردن حسنک وزیر «اعوذ بالله من قضاءالسوء».

وقتى درباره رساله مذکور پرسیدم که ذیل احوال عرفاء و حکماى تألیفى‌تان از چنین شخصى یاد کرده‌اید؟ گفتند نه. البته افزودند دقیقاً این شخص را نمى‌شناسم شاید همان ابوالحسن کاشانى سده دهم و یازدهم بوده باشد که اتهام سرقت علمى هم به او نسبت داده شده است. از من خواست تا کتابهاى رجال کاشان را ببینم.

تماسى تلفنى با دکتر اکبر ثبوت داشتم که از مردان نازنین و نادرى است که بخت دوستى با ایشان سالهاست نصیبم گشته است. جویاى احوالشان شدم. از ایشان که در زمینه دین‌شناسى قرون اخیر خاصه تشیع و بیش از همه ملاصدراشناسى تخصص دارند و کتابى هم در باره شروح آثار ملاصدرا در هندوستان نوشته‌اند ماوقع این رساله را پرسیدم. گفتند دقیقاً او را نمى‌شناسند. اما مهربانانه با قلم و کاغذ مختصات رساله را نوشتند تا بررسى کنند. دقایقى بعد تماس گرفتند و مأخذى را به دست دادند که این شخص اهل خراسان بوده و حدس زدند احتمالاً متوفاى 963ه  بوده باشد. به هر روى آنچه لازم بود ساعاتها وقت صرف کنم با کمترین زمان مرا به سرنخهایى در این باره و از جمله الذریعه الى تصانیف الشیعه و مجلدات مربوطه راهنمایى کردند.

عصرگاه به دکتر دینانى تلفن زدم. پس از احوالپرسى از ایشان پرسیدم این شخص و این رساله را مى‌شناسند؟ اظهار بى‌اطلاعى کردند. گفتم در مجموعه رسائل فلسفى شادروان سیدجلال آشتیانى موجود نیست؟ گفتند قطعاً یافته نمى‌شود. وقتى وصف نسخه خطى را شنیدند از من خواستند چاپ شده‌اش را به نزدشان ببرم. گفتم اگر از رایانه استفاده مى‌کنید سى‌دى آن را برایتان بیاورم. با همان فروتنى و صراحت ویژه ماهیّتاً یزدى و عرضاً اصفهانى‌شان گفتند نه کامپیوتر بلدم و نه موبایل! قرار شد چنین درخواستى را اجابت کنم.

در این باره به یاد حکایتى مى‌افتم که سالها پیش به میانجى خانم دکتر گلپر نصرى ـ استادیار دانشکده ادبیات دانشگاه یزد ـ شنیدم. اینکه روزى دکتر شفیعى کدکنى در جلسه پایان‌نامه دکترى یک دانشجو در دانشگاه تهران گفته بود از موبایل دو چیز بلدم: اینک سبز یعنى روشن و قرمز خاموش! البته بنده هم به مقدار زیاد از این فناوری‌ها دورم و با آن ناآشنا. سالها پیش روزى اکبر ایرانى قمى در دائرة‌المعارف بزرگ اسلامى به من گفت مى‌دانى درباره شما و کاظم برگ‌نیسى چه مى‌گویند؟ گفتم نه! گفت مى‌گویند اینها مال عصر حجرند! ما وقع را که به شادروان برگ‌نیسى گفتم خندید و تأیید کرد. البته خودش بنده در یادداشتى که بر ویراسته کتاب بیان الطب نوشت عقربه زمان را باز هم عقب‌تر برده و مرا از ماموتها معرفى کرد. خدایش بیامرزاد!

بنابراین روز جمعه این رساله سبب شد که گفتمانى سه سویه با سه کارشناس نیک‌نفس داشته باشم. البتّه هم در همین روز عصرگاه با دکتر احمد مهدوى دامغانى در هاروارد و دکتر جلال متینى ذر نیوجرسى و دکتر حسن کامشاد در لندن و دکتر على‌اکبر بهرمان در نیویورک تماس تلفنى داشتم تا جویاى احوالشان باشم. به این ترتیب این شمارگان در هفتمین روز هفته به هفت رسید که از قدیم‌الایّام در میان جوامع بشرى عددى خوش‌شگون شمرده مى‌شده است، همسنگ آیات سوره سبع‌المثانى، هفت آسمان، آسمان هفتم، هفت طواف، هفت سعى صفا و مروه، هفت شهر عشق، هفت اقلیم، هفت‌خوان رستم و هفت سین نوروزى. به هر روى به اصطلاح متشرعین، امروز زیارت دوره کسانى را داشتم که بدانها سخت حرمت قلبى مى‌نهم و دست ارادت بدانها داده‌ام. امید است این دو رساله فلسفى که در موضوع ماهیت وجود است به همّت استاد غلامحسین ابراهیمى دینانى احیا شود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید حسین رضوی برقعی

بازار خودفروشی پژوهشگرنمایان این زمان

بازار خودفروشی پژوهشگرنمایان این زمان

پیشکش به استادم

زنده یاد دکتر هوشنگ اعلم (1307-1386ش)

متخصص مقالات دائره المعارفی تاریخ پزشکی

نماد دانش و منش و پژوهشگری ناب

شوربختانه در گذرِ تاریخِ بشرى در بیشتر اوقات، دانشمندنمایان به قدرتمندان و ثروتمندان تقرّب جُسته‌اند. خویشتن‌دارى را فرونهاده‌اند. دریغا که دانش پُرمایگان در پسِ هیاهوىِ مدّعیان در غبار زمان به سختى شناخته مى‌شود. از روزگار آخرین پزشکان بزرگ ایران، نزدیک پانصد سال مى‌گذرد. بهاءالدّوله رازى که در نیمه اوّل سده دهم هجرى درگذشته است، به شهادت سیریل الگود، آخرین حلقه از زنجیره پزشکان کهن ایران بوده است: «در میان این گروه پُر هیاهو و مقلّد، یک استثناى بزرگ دیده مى‌شود که گرچه در اروپا تقریبآ ناشناس مانده، به عقیده من بزرگترین پزشکى است که به بعد از خاتمه عصر طلایى خلفاى بغداد در ایران ظهور کرده است... حذاقت کلینیکى و ابتکارات شخصى را که در الحاوى به چشم مى‌خورد با توضیحات مرتّب و منظّمى که در قانون دیده مى‌شود، در هم آمیخته است... این اثر در نظر من بهترین کتاب درسى پزشکى است که پس از هجوم مغول به زبان فارسى نوشته شده است».

پیش‌تر رفتم. به قرن هفتم بازگشتم. گواهى قطب‌الدّین شیرازى را در آثارش خواندم. گرچه باورش دشوار است، امّا باید پذیرفت که همو یادآور شده که دریافته خواجه نصیرالدّین طوسى (م672ه ) نیز نتوانسته مشکلات متن قانون ابن‌سینا را برایش گره‌گشایى کند. گزارش داده شرح قانون تألیف فخرالدّین رازى (543ـ606ه)، بیشتر جرح و تعدیل است. شارحانى را نام مى‌برد که چیزى افزونه‌تر از او ارائه نداده‌اند. مى‌افزاید در فاصله چند دهه، هر شارحى که تألیفى در زمینه قانون انجام داده از فخرالدّین رازى پیروى کرده است. هرجا او سکوت کرده، دیگران نیز لب فرو بسته‌اند. اعتراف مى‌کند که فهم کلّیّات کتاب قانون براى او، سى و چهار سال ـ648ه ـ 682ه ـ به طول انجامیده است. براى نگارش شرح قانون، بیست و هشت سال، از عمرِ خویش مایه گذاشته است.

اگر قطب‌الدّین شیرازى که بر ادبیّات کهن، فلسفه، ریاضیّات، طبیعیّات، منطق، نجوم، کلام و فقه چیرگى داشته و نوشته‌هایش از شمارِ استوارترین درسنامه‌هاى علمى به زبان عربى است و از چهارده سالگى در بیمارستان شیراز طبابت مى‌کرده، تا پنجاه سالگى‌اش از دریافت مفاهیم قانون اظهار عجز کرده باشد و خوانش شروحِ شارحان نیز نتوانسته، مشکلاتش را حلّ کند و ناگزیر به سفرهاى دور و دراز از خراسان تا مصر مى‌شود، حال و روز پژوهشگران روزگارِ ما چگونه است؟ کدامین کس مى‌تواند گستاخى کند و مدّعى چیرگى بر گستره پزشکى کهن باشد؟ جایى که فهم یک عنوان، چنین دشواریاب است، بدنامىِ بزرگان کهن چه معنا دارد؟ بر این باورم، یکصد سال عمر براى دریافت آثار محمّد بن زکریاى رازى کافى نیست. شوربختانه، بسیارى کسان با روخوانى چند متن ساده، دیگر حاضر نیستند به ناتوانیهاى علمى خود در زمینه پزشکى کهن اعتراف کنند. چه تلخ است که در این روزگار نمادهاى طب و متولّیان آن، بلاىِ جانِ مردمان گشته‌اند. از بختِ بد، زمانه ما دوره‌اى چونان ابن‌سینا نیست که کسى مانند او، اعتراف کند که چهل بار متنى را خوانده و درنیافته است. بسى از امروزیان، پس از یک دوره مرور، خود را از استاد و تجربه‌هاى بالینى و داروسازى بى‌نیاز مى‌بینند. اکنون پیش از یکبار دوره کردن یک متن، کمتر کسى اعتراف مى‌کند که همه زوایاى همان علم مربوطه را نمى‌داند.

پیشینیان چه نیکو گفته‌اند که دوستانِ نادان بیش از دشمنانِ دانا، زیان مى‌رسانند. محکومیّت طبّ رازیایى ـ سینایى از سوى دانشمندان غرب در پانصد سال گذشته، نتوانسته است به حیثیّت نیاکان علمى ما چنان لطمه‌اى وارد کند که در چند دهه اخیر، مدّعیان دفاع آن مرتکب شده‌اند. همچنان‌که پس از پیامبران بزرگ، شمارى جنگ هفتاد و دو ملّت راه انداخته‌اند، خطر فرقه‌تراشى‌هاى افراطى در دانش پزشکى وجود دارد. هوشیاران به هوش باشند که طالبانها و القاعده‌اى‌هاى دانش پزشکى در راهند. از عملیّات انتحارى نیز خوددارى نخواهند کرد. حاضرند بر سر باور نادرست خود، جان خود و دیگران را به خطر اندازند. دسته‌دسته ناقص عضو و کشته، روانه بیمارستانها کنند. خطرِ این فاجعه، جدّى است و امیدوارم دلسوزان، پیش از وقوع چنین جریانى از حوادث آینده پیشگیرى کنند. جایى که کج‌فهمىِ دینى وجود دارد، بداندیشى علمى دور نیست. فاجعه هیروشیما و ناکازاکى که برآیند همکارى دانشمندان فیزیک و سیاستمداران بوده، نمونه‌اى است که شاید این بار، در رشته پزشکى تکرار شود.

براى نمونه، مبحث حجامت که یک صدم حجم متن قانون ابن‌سینا را در برمى‌گیرد، امروزه از سوى گروهى به عنوان کلیدِ درمانِ بیشترِ بیماریها معرّفى شده است. تأثیربخشى‌اش آن را بر بیماران تا پانصد و پنجاه بیمارى رسانیده‌اند. کافى است مبحث حجامت را در قانون ابن‌سینا بخوانید و با ادّعاهاى تجارىِ معاصر، مقایسه کنید. حجامت که از سنین چهارده سالگى به بعد توصیه مى‌شده، اکنون از شش ماهگى آغاز مى‌شود. نام رازى و بوعلى، پوششى بر آزمندیها و گستاخیهایى شده که اینان به قصد فراهم‌داشت شهرت و ثروت انجام مى‌دهند. شمارى پزشکان کهن همچون رازى، آثار مستقلّى در این زمینه نوشته‌اند و مردمان را از طبیب‌نماها برحذر داشته‌اند. صراحتآ آنها را جُهّال و از خدا بى‌خبران نامیده‌اند.

بنابراین اگر امروزه شیوه‌هاى پزشکان پیشین، ناسودمند و کاربردى‌ناپذیر به نظر مى‌رسد، تقصیرْ گریبان‌گیر کسانى است که حاضر نیستند به ناتوانى بازوان و اندکىِ دانش و اذهانِ خود در این زمینه اعتراف کنند. اکنون که بازار مدّعیان، پُر رونق و در زمینه آموزش، نیز دانشجویان مشتاق فراوانند و بیماران نیازمند به درمان افزایش یافته‌اند، خطر بسیارى از سوى این افراد، سلامتِ عمومىِ جامعه را نشانه رفته است که از نامِ بزرگان دیرین، مایه مى‌گذارند.

آنچه گفته شد، بیان نمونه‌اى از بیمارىِ اجتماعىِ ماست. امّا درمان دردهامان چیست؟ گامِ نخست، ترک دروغ و نفاق است. هرچند راستى‌ورزى سبب مى‌شود بسیار داشته‌ها از دست برود، ولى چاره‌اى نیست. براى برون‌رفت از دوزخ امروزى، راهى جز این نیست. امّا برکتِ تداومِ راستگویى و راستکارى، رسیدن به مرزهاى خردمندى است. شاید لازم نباشد چرایى فلسفى‌اش را ثابت کنیم. هوایى که نفْسِ مطمئنّه آدمى با آن زنده است، خردمندى و تندرستىِ روان است. در اینجا چکیده‌وار، برخى نشانه‌هاى مدّعیان کم‌دانش و ناکامیاب در درمانگرى براى گوشهاى شنوا و ذهنهاى بیدار یاد مى‌شود تا به قصد تلمّذ، گِردشان حلقه نزنند. براى درمان به سراغشان نروند. راهنمایى برادرانه است که نه تنها در زمینه دانش پزشکى، بلکه در همه جنبه‌هاى دیگر، قدماىِ فرزانه شرق بدان سختْ باور داشته‌اند و بر همان راه مى‌رفته‌اند. مسیح پیامبر نیز با تعبیر «گرگانى در جامه میش» پیروانش را از دنباله‌رَوىِ آن برحذر داشته است. امروزه گرگانى در لباس اسماعیل جرجانى از راه رسیده‌اند. از خودراضیانى، مدّعى زکریاى رازیانى‌ها هستند. نابیناهایى متولّىِ ابن‌سیناها شده‌اند. فراموش نکنیم که گاه لازم است، منافع و لذّتهاى بزرگى را از دست بدهیم تا از شرِّ این کسان ایمن باشیم. شاید هم ناگزیریم دشمنىِ آنها را نیز به جان بخریم که چرا با آنها به معارضه پرداخته‌ایم. مانند تشخیص بیمارى در پزشکى، وجود چند علامت همزمان زیرین مى‌تواند به ما اطمینان دهد که فرق پزشک راستین و پزشک دروغین چیست؟

به شکلى در جامعه نمایان مى‌شوند که نماد تلقّى شوند. شهرت طلبند. شیّادانِ خُبره‌اى که گرایشهاى مردمان زمانه و ارزش‌گذاریهاى آن را خوب درمى‌یابند. نام، جامه و رفتارى را برمى‌گزینند که عموم مردم برایشان مهمّ است. از واژه‌هایى استفاده مى‌کنند تا نشان دهند از جنبه اخلاقى، بسیار صالح و فروتنند. امّا آزادگان و دانایان و فرزانگان، این‌چنین نیستند. اساسآ همچو پیامبران، همراستاى اشتباهات اجتماعشان نمى‌شوند. منتقدِ رفتارهاى جامعه‌اند. این‌گونه کسان شاید در نگاه اوّل، متکبّر نیز بنمایند. به
تعبیر یکى از دوستان سخت خردمندم نباید از نبوغ اوباش غافل بود، هم آنانى که در طول تاریخ دانشمندان را فروکشیده و سر آنها را به باد داده‌اند یا از وطن آواره کرده‌اند. منطقى است بپنداریم دزدان حرفه‌اى و تبهکاران مافیایى از بزرگترین دانشمندان هر رشته کم‌هوش‌تر هستند. مسیر استعداهاى ذاتى را در راهى انداخته‌اند که از نظر معیارهاى دینى و اخلاقى حکماء زشت شمرده مى‌شود. این دو گروه همچون على و معاویه هستند که دست بر قضا به سبب نان‌رسانى به خلق عملا در کامیابیهاى این جهانى پیشتارتر هستند.

مدّعیان، رضایتِ مخاطبان و مراجعان را در نظر دارند. پیوسته مى‌کوشند مبادا کسى رنجیده خاطر شود که به شهرتِ نیک آنها لطمه‌اى وارد آید. دشمن‌گریزند. دوست نمى‌دارند دشمنى کوچک نیز پیدا شود. از دشمن‌زایى پرهیز مى‌کنند. کسانى را که مطیع و مُرید آنها باشند، بالا مى‌بَرَند و القابى برایشان به کار مى‌برند تا نشان دهند براى آنها احترام و شخصیّت قائلند. گاهى نیز افزونه‌تر به آنها بها مى‌دهند. در چهره مخاطبانشان مى‌خندند و با آغوشِ باز به استقبالشان مى‌شتابند. در رویارویى چهره به چهره، مهربان و خون‌گرم مى‌نمایند. با کسى، مخالفتى آشکار نمى‌کنند. نیک مى‌دانند که مصالحشان چنین اقتضا مى‌کند. امّا استادان کارآزموده طبّ و دانشهاى دیگر، برایشان مهم نیست که رضایت مردم چیست. پافشارى بر حقیقت و خِرَد مهمّ است. شیّادان بازار دانش، دیگران را پروفسور، استاد و علّامه مى‌خوانند تا آنها نیز ناگزیر، اینان را بى‌نظیر در دانش و منش بخوانند.

چند پیشه‌اند. به تعبیر قدیمى‌ها، نخود هر آشند. حضور فعّالى در اجتماع دارند. کمتر در گوشه‌اى مى‌نشینند تا بیاموزند و تجربه‌اى کسب کنند. در آغاز زندگى‌شان، چیزکى آموخته‌اند. عمر را با آن به سر مى‌بَرَند. قناعتشان نه در زمینه مالى، که در زمینه علمى است. آبْباریکه دانش را براى گذر عمر و اظهار نظر در همه زمینه‌ها کافى مى‌دانند.

قدرت انجام دانسته‌هایشان را ندارند. هنرشان بازى با واژه‌هاست. چون گاهِ عمل در میان آید، پایشان سخت لنگ است. دانشجویان پزشکى و پزشکان امروزى، نیک مى‌دانند که قصّه چیست. نوآموزان رشته پزشکى، در دوره آموزشى کالبدشناسى کامل بدن را مى‌خوانند، امّا جرأت انجام جرّاحى‌هاى پیچیده را ندارند، مگر آنکه دوره هفت ساله پزشکى را طى کنند و چندین سالى در زمینه‌اى خاصّ تخصّص یابند.

اگر کسانى، این حضرات پزشک‌نمایان/دانشمندمآبان را نقادى کند یا کم‌سواد بخواند سخت برمى‌آشوبند. از تعریف و تمجید، حظّى وافر مى‌برند. سر به زیر مى‌افکنند و ظاهرآ اظهار شرمسارى مى‌کنند، امّا در باطنْ سرشار از شعفند. اینان یادآؤر آیات اوایلسوره بقره‌اند که اگر به آنها گفته شود در زمین تباهى نکنید مى‌گویند از مصلحانیم.

در بیشتر محافل اجتماعى حضور دارند. نیز معمولا مى‌کوشند در کنار بزرگان قدرت، شهرت و ثروت جاى گیرند. به این‌گونه نشست و برخاستها، سخت اهمیّت مى‌دهند و شیفته آنند. وارونه‌وار از اینکه به سراغ بینوایان و طبقات فرودست اجتماع بروند، ابا دارند و آن را کسرِ شأنِ خویش مى‌انگارند، حتّى اگر از همان طبقه پایین برآمده باشند. البتّه اگر اقتضاى روزگار و مصلحت باشد، به قصد ریاکارى و با انگیزه سودجویى ممکن است بدان کار اقدام کنند.

به کیفیّت ظاهرى زندگى، سخت اهمیّت مى‌دهند تا منطبق با شهرتشان باشد. به بیان ساده‌تر، سعى مى‌کنند به گونه‌اى باشند تا دیگران از روى جامه، خانه و مَرکَبشان، پیشه و مقامشان بپندارند که در مقامات عالیه همان زمینه جایى دارند.

اهل معامله‌اند و با هر شرایطى، حاضر به کارند. بساز و بفروشهاى فرهنگى و علمى‌اند. سرانجام، معامله را جوش خواهند داد و با طرفهاى کاریشان، به توافق خواهند رسید.

اکثرآ خود را جامع علوم معرّفى مى‌کنند گرچه به زبان نیاورند. در هر مورد از آنها خواسته شود سخنرانى، مصاحبه، تألیف کتاب یا مقاله داشته باشند، با کمال میل مى‌پذیرند: تاریخ، فلسفه، نجوم، ادبیّات، عرفان، سیاست، روانشناسى و جز آن. سختْ دریادلند. دست ردّى به سینه خواهندگان نخواهند زد. نگارنده این سطور، روزى از کسى پرسید که در دانشگاه در چه زمینه‌اى تدریس مى‌کنید؟ گفت: هرچه که از من بخواهند. پرسیدم زمینه پژوهشى شما بیشتر معطوف به چیست؟ گفت: هر چه که سفارش باشد، انجام خواهم داد. هرچند اصرار کردم، نتوانستم دریابم به چه کار مشغول است. در گذر زمان مى‌دیدم در رشته‌هاى مختلفى، تدریس و سخنرانى و مقاله‌نویسى دارد. به راز کارش پى بردم. در آخرین سفرى که به پاکستان داشتم، یکى از سخنرانان ایرانى نیز هم‌اتاقى‌ام بود. مى‌کوشید هر چه زودتر خود را به تهران برساند تا در همایشى دیگر در دانشگاه شهید بهشتى سخنرانى کند که ویژه طبّ سنّتى و تاریخ پزشکى بود. پیش از این دیده بودم که از صدا و سیماى سراسرى، در روز پزشک با ایشان مصاحبه‌اى ترتیب داده بودند. خوب! لطف کرده و پذیرفته بودند. تحصیلات ایشان در دوره پیش از انقلاب، رشته حقوق دانشگاه تهران بوده است. به آقاى م.ح.س گفتم که اگر پزشکى براى شما وکلاء در زمینه تخصّصى‌تان سخنرانى کند، مى‌پذیرید؟ پاسخى نداشت. جامعه ما به بیماریهاى فراوانى گرفتار است که به تعبیر مولانا «دردى است غیر مُردن کآن را دوا نباشد».

خط‌کش آنها کامرواییها و لذّتهاى این جهانى است. هرجا پول و حظِّ نفْس است حضور فعال دارند. هر جا سخن از کار و عرق‌ریزه بوده باشد همچون جن و بسم‌الله گریز پاى‌اند. براى رسیدن به آرمانهاى این جهانى از کمتر کارى خوددارى مى‌کنند. از خدمت به صاحبان قدرت و ثروت ولو ستمگر نیز سر بر نمى‌تابند.

عاشق آمار شاگرد و مُرید و نوچه‌اند. البته برایشان سخت مهمّ است که رو به افزایش باشد.

اگر کسى مایل باشد دست این عوام‌فریبان را ببوسد، اعتراضى نمى‌کنند و دست را پس نمى‌کشند. نیکان روزگار، دستها را پس مى‌کشند. ندیده‌ام که دکتر محمّدعلى دیلمقانى موحّد بگذارند، شاگردانشان دستشان را ببوسد. زان‌سو، شاگردان دانش‌دوست نیز از اظهار چاپلوسى به استادانشان دورى مى‌کنند.

به سراغتان مى‌آیند تا ظاهرآ در خدمت شما باشند اما باید دانست منافعشان چنین ایجاب مى‌کند. امّا فرزانگان و دانشمندان راستین چنین نیستند، بلکه باید به سراغشان رفت و از آنها خواهش کرد تا بتوان از علمشان بهره‌اى گرفت. به تعبیرى دیگر، گمنامند و کمتر کسى آنها را مى‌شناسد.

تا زمانى به مراجعان و مخاطبانشان احترام مى‌گذارند که در قدرت و شهرت و ثروت مشکلى نداشته باشند. به محض رخداد هرگونه بحران، آنها را تنها مى‌گذارند و روىْ پنهان مى‌کنند.

قلّه آستانه شهرتشان تا زمان مرگ است. هر چه زمان بگذرد، کمرنگ‌تر مى‌شود. به تعبیر یکى از دوستان ویراستار، نوشته‌هایشان را باید با جنازه آنها در گور گذاشت که دیرازود، چونان پوست و گوشت تنشان، بوى تعفّن خواهد گرفت. طبیعتآ چنین است. واژه‌هایى ملکوتى نیست. این زمینى و است و فسادپذیر.

خنده‌ها و گریه‌هایشان بوىِ ریا مى‌دهد، به ویژه اگر بلند باشد. به نعره شبیه است و اعتدالى در آن نیست. اگر به چشمهایشان دقّت شود، نمى‌توانند در چشمانتان خیره شوند. چشمهایش را مى‌دزدد تا به قول بزرگ علوى «چشمهایش» را نبینى.

گونه گونه حرکاتِ دست و پا و چشم و ابرو را به کار مى‌دارند تا توجّه دیگران را به خود جلب کنند. پیش از آغاز صحبت، چند سرفه مى‌کنند. گاهى با لب و دهان بازى مى‌کنند. گاه مکثى دارند و سر را به زیر مى‌افکنند تا حُضّار فراموش نکنند که از شمار فرزانگانند. هنرپیشه‌اى تمام عیارند که فضاى زمان و مکان و مخاطب را خوب مى‌شناسند. هنرشان دلبرى است. آمده‌اند تا از هالیوودواره پژوهش جامعه ایرانى، حالى ببرند. زندگى، برایشان صحنه نمایش است.

از دوستانشان نیز مى‌توان آنها را شناخت که مانندِ خودشان، واجدِ همین صفاتى‌اند که یاد شد. برآیندِ عمر هر کس سبب مى‌شود که نفْسَش، به مغناطیسى تبدیل شود که همجنس را جذب مى‌کند. شاید یکى از سببهایى که حکماى پیشین تأکید داشته‌اند از بدى دورى کنیم، این باشد که پس از مدّتى، ناگزیر به همجنسِ خویش خواهیم گرایید. راستکاران ناب از بدکرداران، فاصله مى‌گیرند. جامعه به دو قطب بزرگ تبدیل مى‌شود. گروهى که شمارِ آمارىِ بیشترى دارند و از جنس نابکارانند. گروهى دیگر که شمارگان آمارى کمترى دارند و از جنس نیکوکارانند. تجربه شخصى سالهاى عمر، نشانم داده است اگر کسى بخواهد در جامعه، دروغگو را از راستگو باز شناسد، ناگزیر است راستگو باشد. دروغگوست که در تشخیص میان این دو ناتوان است. دوستى مى‌گفت این نظر درست است. همچنانکه براى شناسایى دزدان از کارشناسانى استفاده مى‌کنند که قبلا سارق بوده‌اند، در زمینه دروغ هم دروغگویان همدیگر را بهتر مى‌شناسند. گفتم نظرم همین است که دروغگو، تخصّص دروغ‌شناسى پیدا مى‌کند نه راست‌شناسى. دقیقآ مانند دانش پزشکى که اگر کسى سالها در زمینه تخصّصى مثلا چشم کار کرده باشد، خطاهاى چشم‌پزشکان را سریع‌تر و دقیق‌تر تشخیص خواهد داد تا کسى که تخصّصى جز چشم‌پزشکى داشته باشد. کسى که در زمینه طبّ کهن یا نو، ادعاهاى دروغ داشته باشد، موفّق به درمان بیماران نخواهد شد یا به تن آنها آسیب خواهد زد. نکته آخر اینکه میان پزشک و بیمار نیز، تجانس برقرار است. بیماران خردمندتر به پزشکان خردمندتر و بیماران نادان به اطبّاىِ نادان مراجعه خواهند کرد. تصاعد در تصاعد، ضربى ریاضى مى‌شود و فاصله‌ها را مى‌افزاید.

مسیرِ حرکتِ آنها رو به جلو و به تعبیر غلامحسین ابراهیمى دینانى که شفاها از ایشان شنیدم هراکلیتى است. پشت سر، راست و چپ، بالا و پایین را در قلمرو دانش کمتر مى‌نگرند: «کَأَنَّهُم خُشُبٌ مسندة».

پُرسرعتند، مانند سرعت اینترنتى که در ایران کیمیاست. در رقابتى دائمى‌اند. مى‌پندارند ایستادن و درنگ کردن، آنها را از پیشرفت و همراهى با قافله تمدّن بشرى و موفّقیّتها دور مى‌دارد. دیرازود به چشم فرزانگان، پروانه‌هایى‌اند که خویشتن را به آتش مى‌افکنند. امّا کاش پروانه‌هاى عاشق بودند، اینان عاشق داشته‌هاى این جهانى‌اند.

نوکیسه‌اند. اینکه از فرودست اجتماعند، ننگى براىِ آنها شمرده نمى‌شود تا براى رسیدن به هدف، به هر کارى تن دردهند. تازه به دوران رسیده‌ها، آتشى از آز بر خرمن وجودشان زده شده که آنچه مى‌ماند، بى‌اصالتىِ آنهاست.

در اندرون، سختْ عقده حقارت و حسّ حماقت دارند. از فروتنى کردن مى‌هراسند. حقیرى و فقیرىِ درونشان، تا پایانِ عمر رهایشان نمى‌کند.

در فرهنگ جامعه دروغ‌آمیخته ایران مدیران موفّقى خواهند بود که نیازمند چرخشهاى پیوسته و همه‌سویه است. اینان، راستکاران را بى‌دست و پا مى‌پندارند. آنها را بى‌عرضه و ابله مى‌انگارند.

توجیه، سفسطه/مغلطه و این‌گونه رفتارها ابزار کارشان است. نمى‌توانند با هوایى سالم تنفّس کنند. پایدارى بر راستى، برایشان ناممکن شده است. تنها به دستاویزىِ واژه‌هاى توخالى است که مى‌توانند کارشان را پیش ببرند.

بى‌هویّتند، یعنى هماره مضطربند و دلهره دارند. اگر به دقّت به چشمانشان بنگرید، مانند آونگ از این سو به آن سو مى‌رود. افسرده دلند و از تردید و ابهام تهى نمى‌شوند. درونشان غوغا و دوزخى بزرگ بر پاست. از شجاعت و مردانگى دورند. قدرت مقابله با زورگویان زمانه را از کف داده‌اند.


ذاتآ بخیلند و به کسى، از داشته‌هایشان نمى‌بخشند. عطش جمع مال و خواسته‌هاى جسمانى دارند. در چشمهایشان آرامشِ قناعت نیست.

در توطئه‌ها شریکند. کم‌اهمیّت و پُر اهمیّتش تفاوتى ندارد. مهمّ آن است که خردمندانِ ناب و دانشمندان راستین را کنار بگذارند. بدنام کنند و برجایشان بنشینند.

برآیندِ اعمالشان و نه ظاهر و سخنانشان، حاکى از آن است که نه به خداىِ بینا و شنوا اعتقادى دارند. به روز رستاخیز، حساب و کتاب و بهشت و دوزخى نیز باورى ندارند.

اندک شرمند. از بى‌آبرویى خود و دیگران هراسى به دل راه نمى‌دهند. به آسانى به دیگران افترا مى‌بندند. آنها را ملحد و دیوانه و بدنام مى‌خوانند.

پُر گویند و چرب‌زبان و شیرین کلام، تا در چشم عامّه مردم خطیب و سخنور و آداب‌دان شمرده شوند: «وَ إِذا رَأَیْتَهُم تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُم و إِن یَقولوا، تَسْمَعْ لِقَوْلِهِم».

شاید مهمترین خصیصه اینان، آنکه پندار و گفتار و کردارشان منطبق نیست. اگر روزى آنها را تجزیه کنند، با هم مغایر است. به عکس، دانشمندان راستین، اندرون و برونشان اساسآ جز در یک راستا نیست. آنانکه شادروان هوشنگ اعلم (1307ـ1386ش) را دیده بوده‌اند، گواهى مى‌دهند که چنان نمى‌نمود، جز چهره‌اى واحد داشته باشد. روزى شنید که به ایشان استاد اعلم مى‌گویند. نگاهى معنادار و خنده‌اى تلخ کرد و گفت: دلم برایتان مى‌سوزد. اگر استاد دیده بودید، مرا استاد خطاب نمى‌کردید! اگر از شمار فریبکاران و عالِم‌نمایان بود، سکوت مى‌کرد و از گوینده این گفتار سختْ سپاسگزار مى‌بود. دستش را مى‌گرفت و پابه‌پا مى‌برد و شیوه پیشرفت را به او مى‌آموخت.

در ریا و نفاق، سخت استادند. بى‌آنکه رسمآ و علنآ اظهار کنند، با زبان و حرکات دست و چهره‌شان به اطرافیان نشان مى‌دهند که عاقلند و دشمنانشان وسواسى، عصبى و غیر طبیعى‌اند، تا مردم از آنان دورى کنند و به اینان تقرّب جویند. بارها دیده بوده‌ام و هنوز مى‌بینم بسیارى خردمندانِ دانشمند، به گوشه‌اى رانده شده‌اند و مقلّدانِ دیروز، پیشوایان دانش و پژوهش امروز شده‌اند. بازار دانش چونان پاکدامنى و پارسایى است. آنکه روسپى نباشد، خود را نمى‌آراید. چندان کرشمه به کار نمى‌دارد، تا دلها را برباید. طنّازىِ پژوهشگرنمایان را مى‌توانید در اجتماع به آسانى و فراوانى ببینید.

در مسائل جنسى، خویشتندار نیستند و به مرزهاى دیگران دست‌درازى مى‌کنند و طبِّ جسمانى و روحانى را دستاویزى براى رسیدن بدان کرده‌اند. درنگ‌پذیر آن است که پاکان روزگار از بیان طنزهاى ظریف جنسى رویگردان نیستند، امّا ناپاکان و مدّعیان، در میان جمع، دست و زبان را به این واژه‌ها نمى‌آلایند، تا کسى درباره پنهانکارى‌هاى غیر اخلاقیشان تردیدى نداشته باشد.

معترف به جهل و بدسرشتى‌شان نیستند. تقریبآ کسى از آنها نشنیده که به حماقت و خیانت خویش در حضور جمع، اعتراف کنند: «وَ إِذا قیلَ لَهُم ءَامِنُوا کَمآ ءَامَنَ آلنَّاس، قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَآ ءَامَنَ آلسُّفَهَآء؟»

کسى را قلبآ دوست ندارند. دیگران نیز قلبآ آنها را دوست ندارند. آزمایش ساده آن، چنین است. کودکان کم سنّ و سال که فطرتشان پاک است، گِردِ آنان نمى‌آیند و از اینان مى‌گریزند.

برایشان مهمّ نیست که پول چگونه و از کجا آمده است. به مشروع و نامشروع یا حلال و حرامش کارى ندارند. مهمّ کمّیّت و زمان وصول سریعترِ آن است که چه اندازه و کى باشد.

سیاهیها و زشتیهاىِ کارنامه پیشینه زندگى خویش را پنهان مى‌کنند. به ویژه با دروغ مى‌آرایند، تا در روندِ زندگى اجتماعى برایشان مشکلى پیش نیاید. ساده‌تر بگوییم، بزرگ‌زاده نبوده‌اند تا دیگران را بزرگ ببینند. در زندگى معنوى‌شان خوش ندرخشیده‌اند تا بشود گفت دولتشان مستعجل است.

سریع التّألیف و تحقیق و ترجمه‌اند. در هر زمانى که سفارش‌دهنده‌اى بخواهد، سفارش را به اندازه حجم خواسته شده، تحویل خواهند داد، شاید به روالِ امروزى با پیک موتورى و حتّى درِ منزل. گاه به گاه به مناسبتهاى ویژه، مانندِ مراکز تجارى، تخفیفهایى نیز قائل مى‌شوند.

در کارِ نگارش، درازنویسند. حجم لفظ بر معنى مى‌چربد. به آسانى مى‌توان آثارشان را تلخیص کرد. در حالى که آثار بزرگانى مانند رازى، بیرونى، فارابى و خیّام این چنین نیست.

نوشته‌هایشان، تهى از سرزندگى و شادابى است. به تعبیر سهراب سپهرى از واژه‌هایشان صداى باد نمى‌آید. ثقل کلام دارند. چون مطالب علمى را نفهمیده‌اند، نمى‌توانند تفهیم کنند. خواننده آثارشان با سردرگمىِ ذهنىِ آنها، سهیم خواهد شد. به زبان ساده‌تر، اگر کسى آثارشان را بخواند، بیشتر زیان خواهد دید تا اینکه نفعى عایدش شود. ذهن خوانندگانِ نوشته‌ها و شنوندگان گفتارشان، به بیماریهاى گوناگونِ شکّ و ابهام دچار خواهد شد.

میان اجزاى نوشته‌ها یا گفته‌هایشان، تناقض فراوانى است که ذهن را مى‌آشوبد. هر چه زمان بگذرد، نوشته‌هایشان بى‌ارزش‌تر مى‌شود. نوشتارهاىِ ناماندگار، چونان کفِ روىِ آبِ قرآنى گفته یا به سانِ شهابهایى آسمانى است که ناگهان آینده و رونده است.

خردمندان و راستگویان و فرزانگان نه تنها به آنها بى‌اعتنایند و با ایشان طرح دوستى نمى‌ریزند، بلکه از آنها دورى مى‌کنند و از مصاحبتشان مى‌گریزند.

نوآورىِ علمى ندارند. مثلا در تألیف و ترجمه، بیشتر به کمیّت اهمیّت مى‌دهند تا کیفیّت. چندان مقیّد به دقّت و صحّت مطالبى نیستند که ارائه مى‌دهند. اکثرآ آثارشان مانند ظروف یکبار مصرف، پاسخ نیازِ آنى اجتماع است. البتّه بعدآ بى‌ارزش مى‌شود.

واژه‌ها را در گلو مى‌چرخانند. تلفّظشان با دیگران متفاوت است. اگر غرب‌زده باشند، آمار واژه‌هاى اروپایى ـ آمریکایى در کلامشان فراوان است. دیگر رشته‌هاى علمى نیز از همین شیوه پیروى مى‌شود. یکى از شگردهایشان همین نحوه بیان الفاظ است. چنین یادکردى در قرآن نیز آمده است که به مؤمنان یادآور مى‌شود گروهى هستند که کلمات را چنان در دهان مى‌چرخانند و به نحوى ادا مى‌کنند که مردم تصوّر کنند که از جانبِ خداوند بر آنها نازل شده است.

دانشمندان راستین، چونان کاظم برگ‌نیسى (1335ـ1389ش)، هزاران برگ نوشته مى‌خوانند و صدها ساعت تأمّل مى‌کنند تا چند ورق بنویسند. امّا مدّعیان دانش و از جمله طبّ، چند صفحه‌شمار مى‌خوانند و بى‌تأمّل در مفاهیم آن، در گذرِ عمر، هزاران برگ تألیف و ترجمه و تحقیق انجام مى‌دهند. به تعبیر برگ‌نیسى، اگر مقاله‌اى به آنها سفارش داده شود، شاید اوّلین بارى است که در طول عمر با آن موضوع، برخورد کرده‌اند. ساده‌تر بگوییم به سبب نبوغشان، اوّل سفارش تألیف را مى‌پذیرند و همزمان با نگارش متن، خودشان هم چیزکى یاد مى‌گیرند. اینها تولیدکننده‌هاى صنعتى و خدماتى قابلى‌اند و تاجرانى‌اند که شکارگر لحظه‌هایند. براىِ کوتاه‌ترین زمان، قیمت مى‌گذارند. روزى ش.ر.ج که در زمینه پژوهشهاى علوم انسانى فعالیت دارد، مرا دید که جلوى خانه‌ام ایستاده‌ام و با همسایه‌ام صحبت مى‌کنم. به من خطاب کرد که برو بنشین و مقاله‌اى بنویس. وقتت را تلف نکن. دقّت کنید که نگفت: برو گوشه‌اى بنشین و چیزى یاد بگیر. توصیه‌اى کرد که از دانشم، کسبِ درآمدى داشته باشم. گواهىِ دیگر اینکه روزى دکتر ع.م که در رشته علوم سیاسى درس خوانده و از کانادا آمده بود، به من گفت مى‌خواهد او را ببیند. دو نفرى به دیدنش رفتیم. هنگام بیرون آمدن، مرا صدا زد و گفت: به من بدهى دارید! شگفت‌زده شدم. در حافظه‌ام نبود که به او بدهىِ مالى داشته باشم. گفت: بیست دقیقه وقت مرا گرفته‌اید! آنگاه بود که دانستم اتلافِ وقت از نظرِ او این است که وجهِ ریالى/دلارى برایش نداشته باشد. بارى دیگر شنیدم که از او خواسته‌اند براى دانش‌آموزان یا دانشجویان، درباره ارزش دانش و پژوهش صحبتى کند. قیمتى گذاشته و مبلغى خواسته بود. خاطره شیرینى از ویراستارى به نام ح.و دارم که سالها پیش از او تقاضا کردم تا کتابى را براى نویسنده‌اى ویرایش کند. به من گفت : سفارش شما با ویرگول است یا بدون ویرگول؟! توضیح بیشترى خواستم. گفت: به اندازه پانزده‌هزار تومان ویرگول نیاز دارد. اگر بخواهم ویرگول بگذارم، مبلغ آن فرق خواهد کرد. نیک و بدِ پژوهش و نگارش براى چنین کسانى، ارتفاعِ اسکناس است. از آن سو، کسانى و البتّه نادر چون شادروان على‌اصغر فقیهى (1292ـ1382ش) را مى‌دیدم که هفت سال (1361ـ1368ش) براىِ ترجمه و شرحِ یک متن وقت مى‌گذاشت. فرآیندِ خوانش و نسخه‌پردازىِ آن نیز دست‌کم سه سال عمرش را گرفت. روزى شادروان دکتر حسین شهیدزاده (1301ـ1389ش) به خانه ایشان آمده بود. گفت: احتمالا بابت این کار، پول خوبى از ناشر گرفته‌اید و دست‌کم پانزده درصد. استاد فقیهى گفت: پولى نمى‌گیرم. چند جلد کتاب مى‌گیرم و به دوستان هدیه مى‌دهم. سالها بعد شهیدزاده چون دریافت که این گفته‌اش را در جایى نقل کرده‌ام، از من گلایه کرد. گفت: دیگران خواهند گفت که شهیدزاده، چه آدمى مادّى و تنگ‌چشمى است. گفتم: براىِ اثبات فرزانگىِ على‌اصغر فقیهى به دنبال شواهد زنده‌اى بودم که حکایت آن روز را در نوشته‌ام یاد کردم. از ایشان، پوزش خواستم که شاید لغزشى نوشتارانه بوده است. شادروان فقیهى چون دریافت همسرش به بیمارىِ سرطان گرفتار آمده، بى‌آنکه دستى به سوى سازمانى یا کسى دراز کند، نفیس‌ترین کتابهاى خطّى و چاپىِ اصل قرن نوزدهم اروپا را فروخت تا پلى نسازد که از آبروىِ خویش بگذرد. گاه مى‌دیدم کسانى چون هوشنگ اعلم و کاظم برگ‌نیسى، دهها و شاید صدها برابر مبلغى که براىِ تألیف مقاله مى‌گیرند، براى خرید کتاب از ایران و بیرون ایران داده‌اند. از پسر روانشاد دکتر محمّدامین ریاحى (1302ـ1388ش)، مهندس بزرگمهر ریاحى شنیدم که گفت پدرم از سال 1378ش به بعد، تصحیح متن را کنار گذاشت. مى‌ترسید که در سنین پایانىِ عمر، کارى را انجام دهد که مبرّا از لغزش نباشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید حسین رضوی برقعی