مصحح متون پزشکی کهن

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی اکبر ایرانی» ثبت شده است

گفتمانی سه‌گانه درباره یک رساله فلسفى سده دهمی

گفتمانی سه‌گانه درباره یک رساله فلسفى سده دهمی

کمابیش طى سالهاى گذشته، تورّق چندین و چند باره مجموعه‌هاى خطّى در روندى از آغاز تا پایان برایم سخت پُر برکت بوده است. در این میان گاه رساله یا کتابى ارزشمند مى‌یابم که برخى اوقات از سوى فهرست‌نگاران شناسایى نشده است. با این همه برخى رسائل که در قلمرو کار تحقیقاتى‌ام نیست امّا به کار شمارى استادان و دوستان رشته‌هاى دیگر خواهد آمد به ذهن مى‌سپارم و یادآورشان مى‌شوم. یک بار در باب موضوع قلندریه متنى عربى از قرن هفتم یافتم که دیدم در شمار مآخذ کتاب تألیفى استاد ارجمند آقاى دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى در همین باره نیست. مراتب را به ایشان گفتم. به قول علمای قدیم با سماحت ذاتى و فروتنى اظهار داشتند چنین کتابى را ندیده‌اند. به منزلشان که بردم از روى صندلى برنخاستند و سر از کاغذ برنداشتند تا بخش تقدیمى را به تمامى و با صداى بلند با لهجه خراسانى در خلوت دو نفره نخواندند. این رویه به استحکام دوستی‌هاى قدیم و یافته شدن دوستان جدید کمک کرده است. به باورم رابطه مریدى و مرادى و نیز دست ارادت شاگردان به استادان و حرمت‌داشت ایشان شیوه مرضیه‌اى بوده که دهه‌هاست اندک اندک از این ملک رخت بربسته است. شاید یکى از رازهاى ناکامیابى روشنفکران دبستانى تا دانشگاهى همین بوده باشد که به شیوه مغرب‌زمینان از این رویه پیروى نمى‌کنند که با بافت فرهنگى ایران همراستایى دارد. از این آمد و شدها و تماسهاى حضورى و گاه پس از دهه‌ها با استادان دوره دانشجویى و حتى دبیرستان بهره‌ها برده‌ام خاصه از مرشد کامل خویش استاد شفیعى کدکنى.

فى‌المثل طى چهارده ساله گذشته مجموعه‌اى طبى را در کتابخانه ملک تهران مى‌دیدم. متوجه شدم فهرست‌نگار همه را یک نسخه خطى یک متن کامل معرفى کرده است. در گام آغازین واکاوى متوجه شدم هم نام کتاب و هم مولف اشتباه است. در گام بعدى دریافتم مؤلّف شخص دیگرى و البته سخت گمنام است. در ادامه متوجّه شدم چون برگها جابجا شده دو متن مستقل طبّى یکى انگاشته شده است. یکى از آن دو انجامه نداشت. سرانجام در تیرماه 1395 بود که دریافتم ماهیت آن باز هم متمایز است. یعنى در روند حروفنگارى متن بود که دریافتم دست‌کم سه رساله است. آخرین متنى که یافته‌ام از آن دو دیگر ارزشمندتر بود. شاید راز آن این بود که چون فهرست‌نگار با متن بیگانه بوده و ضمنا نمى‌خواسته تصحیح یا ترجمه انجام دهد متوجه این سه‌گانگى رسائل نشده است. البته این اتّفاق در فهرست‌نگارى مخطوطات کتابخانه‌هاى ایران و جهان نادر نیست. حدود یازده سال پیش نیز در کتابخانه مرعشى دیدم که چهار رساله مستقل محمّد بن زکریاى رازى یکى انگاشته و فهرست‌نگارى شده بود. سالها بعد آقاى حسین متقى فهرست‌نگار پیشین آن کتابخانه در مقاله‌اى به این نکته اشاره کرد.

به هر روى روز آدینه 1/5/1395ش بود که صبحگاهان مشغول بازبینى دیگرباره مجموعه‌اى طبى بودم. سالها پیش عطف به نام ابوالحسن احمد طبرى که برخى از آثارش در این مجموعه بود مى‌پنداشتم این دو رساله فلسفى نیز از هموست. با خوانش دقیق‌تر دریافتم از جلال‌الدین محمد دوانى یادکرده که در اوایل قرن دهم هجرى درگذشته است. سیاق نوشته نشان مى‌داد از دانشمندانى بوده که هنوز از تفکر غالب شیعى صفوى و از جمله میرداماد و ملاصدرا تأثیر نپذیرفته یا اگر چنین است از نوع معتدل آن است. هر چه به حافظه و برخى منابع کنار دستم مراجعه کردم موفق به تعیین ماهیت دقیق مؤلف نشدم.

تلفنى به منزل آقاى دکتر غلامحسین ابراهیمى دینانى زدم که جویاى احوالشان باشم و این نکته را در میان بگذارم. دختر خانمشان گفتند امروز ناهار منزل نیستند و مهمان هستند. گفتند شش عصر تلفن بزنم. به منزل دوست فرهیخته‌ام جناب آقاى منوچهر صدوقى سها تلفن زدم که بار اول نبودند و دوباره تماس گرفتم. از ایشان تفقّد احوال کردم. گفتم به مهمانى چهارشنبه‌هاى آخر ماه آبگوشت میراث مکتوب همشهرى‌ام دکتر اکبر ایرانى این نوبت رفته‌اید؟ گفت چون دعوت نشده بودم نرفتم. امّا شنیدم این بار ماست و خیار یا آبدوغ بوده است. گفتم احتمالاً این هم از نتایج تحریم‌هاى اقتصادى است. البته پیش از این از دیگر همشهرى‌ام آقاى دکتر على اشرف صادقى شنیده بودم که این سالها گاه در خرید شیرینى جلسات دوشنبه فرهنگستان زبان و ادب فارسى بودجه‌اى در کار نیست. از جمله در یک نوبت از یکى از دست‌اندرکاران خواسته‌اند تا هفتاد هزار پول شیرینى را بپردازد تا بعدآ به او پرداخت شود. به قول ابوالفضل بیهقى در قصه بردار کردن حسنک وزیر «اعوذ بالله من قضاءالسوء».

وقتى درباره رساله مذکور پرسیدم که ذیل احوال عرفاء و حکماى تألیفى‌تان از چنین شخصى یاد کرده‌اید؟ گفتند نه. البته افزودند دقیقاً این شخص را نمى‌شناسم شاید همان ابوالحسن کاشانى سده دهم و یازدهم بوده باشد که اتهام سرقت علمى هم به او نسبت داده شده است. از من خواست تا کتابهاى رجال کاشان را ببینم.

تماسى تلفنى با دکتر اکبر ثبوت داشتم که از مردان نازنین و نادرى است که بخت دوستى با ایشان سالهاست نصیبم گشته است. جویاى احوالشان شدم. از ایشان که در زمینه دین‌شناسى قرون اخیر خاصه تشیع و بیش از همه ملاصدراشناسى تخصص دارند و کتابى هم در باره شروح آثار ملاصدرا در هندوستان نوشته‌اند ماوقع این رساله را پرسیدم. گفتند دقیقاً او را نمى‌شناسند. اما مهربانانه با قلم و کاغذ مختصات رساله را نوشتند تا بررسى کنند. دقایقى بعد تماس گرفتند و مأخذى را به دست دادند که این شخص اهل خراسان بوده و حدس زدند احتمالاً متوفاى 963ه  بوده باشد. به هر روى آنچه لازم بود ساعاتها وقت صرف کنم با کمترین زمان مرا به سرنخهایى در این باره و از جمله الذریعه الى تصانیف الشیعه و مجلدات مربوطه راهنمایى کردند.

عصرگاه به دکتر دینانى تلفن زدم. پس از احوالپرسى از ایشان پرسیدم این شخص و این رساله را مى‌شناسند؟ اظهار بى‌اطلاعى کردند. گفتم در مجموعه رسائل فلسفى شادروان سیدجلال آشتیانى موجود نیست؟ گفتند قطعاً یافته نمى‌شود. وقتى وصف نسخه خطى را شنیدند از من خواستند چاپ شده‌اش را به نزدشان ببرم. گفتم اگر از رایانه استفاده مى‌کنید سى‌دى آن را برایتان بیاورم. با همان فروتنى و صراحت ویژه ماهیّتاً یزدى و عرضاً اصفهانى‌شان گفتند نه کامپیوتر بلدم و نه موبایل! قرار شد چنین درخواستى را اجابت کنم.

در این باره به یاد حکایتى مى‌افتم که سالها پیش به میانجى خانم دکتر گلپر نصرى ـ استادیار دانشکده ادبیات دانشگاه یزد ـ شنیدم. اینکه روزى دکتر شفیعى کدکنى در جلسه پایان‌نامه دکترى یک دانشجو در دانشگاه تهران گفته بود از موبایل دو چیز بلدم: اینک سبز یعنى روشن و قرمز خاموش! البته بنده هم به مقدار زیاد از این فناوری‌ها دورم و با آن ناآشنا. سالها پیش روزى اکبر ایرانى قمى در دائرة‌المعارف بزرگ اسلامى به من گفت مى‌دانى درباره شما و کاظم برگ‌نیسى چه مى‌گویند؟ گفتم نه! گفت مى‌گویند اینها مال عصر حجرند! ما وقع را که به شادروان برگ‌نیسى گفتم خندید و تأیید کرد. البته خودش بنده در یادداشتى که بر ویراسته کتاب بیان الطب نوشت عقربه زمان را باز هم عقب‌تر برده و مرا از ماموتها معرفى کرد. خدایش بیامرزاد!

بنابراین روز جمعه این رساله سبب شد که گفتمانى سه سویه با سه کارشناس نیک‌نفس داشته باشم. البتّه هم در همین روز عصرگاه با دکتر احمد مهدوى دامغانى در هاروارد و دکتر جلال متینى ذر نیوجرسى و دکتر حسن کامشاد در لندن و دکتر على‌اکبر بهرمان در نیویورک تماس تلفنى داشتم تا جویاى احوالشان باشم. به این ترتیب این شمارگان در هفتمین روز هفته به هفت رسید که از قدیم‌الایّام در میان جوامع بشرى عددى خوش‌شگون شمرده مى‌شده است، همسنگ آیات سوره سبع‌المثانى، هفت آسمان، آسمان هفتم، هفت طواف، هفت سعى صفا و مروه، هفت شهر عشق، هفت اقلیم، هفت‌خوان رستم و هفت سین نوروزى. به هر روى به اصطلاح متشرعین، امروز زیارت دوره کسانى را داشتم که بدانها سخت حرمت قلبى مى‌نهم و دست ارادت بدانها داده‌ام. امید است این دو رساله فلسفى که در موضوع ماهیت وجود است به همّت استاد غلامحسین ابراهیمى دینانى احیا شود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید حسین رضوی برقعی

گزارش پیوندى سى ساله از ارتباط با اغراض الطبیه

گزارش پیوندى سى ساله از ارتباط با اغراض الطبیه

  1. در دهه شصت و به تقریب سال 1365ش که در تهران دانشجوى دندانپزشکى بودم روزى در نمایشگاه کتاب تالار ابوریحان بیرونى دانشگاه شهید بهشتى، نسخه عکسى برگردان اغراض الطبیه اسماعیل جرجانى چاپ بنیاد فرهنگ ایران را دیدم که تاریخ انتشار 1345ش داشت. برچسب قیمت مبلغ هفتصد بود. مى‌پنداشتم هفتصد تومان است. هفت عدد صد تومانى شمردم و تحویل دادم. فروشنده کتاب خطاب به من گفت مگر پولت زیادى کرده است؟ بهاى آن هفتاد تومان است! باور نمى‌کردم. زیرا قطع کتاب رحلى بود و کاغذهایى ضخیم و دو رنگ چاپ و صحافى محکمى داشت که نشان بنیاد فرهنگ آن هم در قلمرو متون کهن و بیست سال پیشینه چاپى ارزش آن را مى‌افزود. به هر روى دیدن اتفاقى و قیمت مناسب و برگرداندن پول اضافى و نام ابوریحان بیرونى را به شگون نیک گرفتم که خوشبختانه تاکنون طى سى ساله گذشته بخشى از سرنوشت من با آن پیوند خورده است. وقتى ماوقع را به برخى از دوستان اهل کتاب گفتم درباره بهاى آن به دروغ نسبتم دادند. شاید حق داشتند زیرا مدتى بعد وقتى نسخه‌اى از آن را در بخش کتابفروشى کتابخانه مرعشى نجفى قم دیدم قیمت پانزده هزار تومان یعنى حدود دویست و دو برابر بر آن نهاده بودند.
  2. چون دانشجوى ادبیات فارسى نبودم در آغاز نمى‌توانستم بهره‌ورى کاملى از متن داشته باشم امّا چون در زمان تعطیلى دانشگاهها آموزه‌هاى علوم قدیمه همچون جامع‌المقدمات، سیوطى، مغنى‌اللبیب و جامع‌الشواهد اردکانى را با کتابهاى نوع چاپ سنگى قاجارى‌اش را داشتم کمکى شده بود تا از این پزشکى‌نامه کهن نیز رمنده نبوده باشم. براى ارتباط بیشتر با متن و پس از مدتى ورزیدگى با الابنیه عن حقایق الادویه و هدایة‌المتعلمین فی الطب در فاصله سالهاى 1369ـ1371ش که کتاب اخیر فاقد تمایز میان چهار حرف فارسى با مشابه آن در عربى بود، دست به کار استنساخ اغراض الطبیه شدم تا شاید مبانى طبّ قدیم را بهتر دریابم. اینکه انصافاً خوانش مکرّر هدایه پیش از این کتابت برایم مشق خوبى شده و درى از ابواب بسته دشواریها برایم گشوده گشته بود. البته حکایت فارابى و ابن‌سینا در خوانش چهل تا یکصد بار مابعدالطبیعه ارسطو را خوانده و از آن الهام گرفته بودم. زیرا همچون آنان بى استاد مانده بودم. در دانشگاههاى جدید و مدارس قدیمه مرشدى نیافته بودم که در این راه از او یارى بگیرم.
  3. سرانجام سال 1376ش حروفنگارى آن را به قصد انتشار ویراسته‌اش انجام دادم. جوان‌تر بودم و مى‌پنداشتم مى‌توان به سادگى از پس آن برآمد. اما با آنکه چند چاپ عکسى و حروفى از ذخیره خوارزمشاهى و خفى علایى جرجانى را پیش رو داشتم و از آنها بهره مى‌گرفتم، نیرویى نهانى مرا به درنگ وامى‌داشت که بهتر است آن را به شتاب منتشر نکنم. با این همه، پیش از این زمان چون این کندى و تأمل به پختگى مفاهیم ذهنى‌ام مى‌افزود بنابراین تصمیم گرفتم شمار بیشترى مخطوطات را ببینم و بهینه‌ترینشان را کتابت کنم. از خرداد 1374ش استنساخ اولیه تشریح بدن انسان را آغاز کردم که طى چهار شب در ساعات پایانى اوقات کارى سرانجام ختم شد. در همان ماه استنساخ بیان الطب حبیش تفلیسى سده ششمى را آغاز کردم که اتمام نهایى تا اسفندماه آن سال به طور انجامید. البته کتاب اخیر بارها به شکل متقابل با دوستانم در محل کار دوگانه‌خوانى مى‌شد. طى همین سال درسهاى بزرگى آموختم. اینکه راز کامیابى قدما در تمدن ایرانى و اسلامى این بوده که عطف به نبود دستگاه‌هاى تکثیرى از جمله چاپ، به ناچار ناگزیر بوده‌اند دروس استاد را منظمآ با دست بنویسند و براى رفع نیاز از روى درسنامه‌ها و کمک‌درسى‌شان از آنها رونویسى کنند. منطقآ این کار با قلم و دوات و کاغذ کمیاب و گرانبها انجام مى‌شده که در روند آن فرصت تأمّل و همسنجى ذهنى با آنچه مى‌نوشته‌اند نیز داشته بوده‌اند. نگارنده این سطور در این سالها به تبعیت از پیشینیان گاه تصمیم مى‌گرفت هر سه تا چهار کلمه را که مى‌نویسد قلم را کنار بگذارد تا معادل کار قدما باشد که ناگزیر بوده‌اند با تمام شدن مرکب، قلم را دیگرباره در مرکب‌دان جاى دهند و به سر خویش بازآیند. نتیجه‌اش البته شگفت بود که آشکاراحس مى‌کردم چه روش کارآمدى است. شاید بتوان گفت کتابهاى چاپى و رایانه‌اى امروز همچون خودروهاى امروزى است. گرچه سرعت و شکوه ظاهرى بیشترى دارد امّا لذت کامجویى از دستاوردهاى طبیعت در میان انبوهى از آهن شیشه و لاستیک و پلاستیک خودرو از میان مى‌رود. سهراب سپهرى حق داشت که به خودکارهاى امروزى لقب نامشروع داده بود. پس چرخه انتشار ویراسته اغراض الطبیه بنده با شکوک فزاینده و روز افزون همچنان به تعویق مى‌افتاد.
  4. بارها دکتر مهدى محقق در نشست و برخاستها از من مى‌خواست وسواس و تعلل را کنار بگذارم و مشترکاً به تصحیح اغراض الطبیه اقدام کنیم. به من گفت متن فاکسیمیلیه بنیاد فرهنگ ایران را حروفنگارى کرده و مى‌تواند در اختیار من قرار دهد. به استاد گفتم خودم نیز چنین کرده‌ام امّا چون مى‌هراسم بدنامى دامانم را بگیرد از برون‌داد آن بر خود مى‌هراسم و مى‌پرهیزم. ایشان هم سکوت مى‌کرد.
  5. نوبتى هم وقتى سخن از ویراسته اغراض الطبیه در میان بود دکتر اکبر ایرانى هم خواست کار با همکارى دکتر مهدى محقق انجام شود تا در مجموعه انتشارات میراث مکتوب منتشر شود. این روند نیز نتیجه‌اى عینى و عملى نداشت.
  6. در میان این سالها با مراجعه به کتابخانه‌هاى خطى و از جمله دانشگاه تهران و البته پس از فرآیندى طولانى و آزاردهنده نسخه‌هاى مورخ 599 و 668 ترکیه را به میانجى استاد محمد روشن مدرس دانشکده هنرهاى زیباى دانشگاه تهران به دست آوردم. البته سالها بعد به لطف متولیان کتابخانه پژوهشگاه علوم انسانى و کتابخانه مجتبى مینوى اصل فیلمهاى ترکیه را به دست آوردم. شمارى دیگر از نسخه‌ها را نیز در کتابخانه‌هاى مختلف همچون مجلس، ملک، سپهسالار، مرعشى نجفى، گلپایگانى، آستان قدس و ملى مى‌دیدم. اما باز هم دلم رضا نمى‌داد که فى‌المثل بر پایه میکروفیلمهاى سیاه و سفید دهه سى و چهل که به شکل چاپى در اختیارم گذاشته شده بود و ابهام‌ها و پرسش‌ها را از میان نمى‌برد کار را به چاپ بسپارم. نمونه‌وار اینکه عبارت اهل بیت و على آله الطاهرین که از مختصات عصر صفوى از سده دهم به بعد بود در مخطوطه 789ه مرا به این اندیشه وامى‌داشت که متن از دخل و تصرف کاتبان تهى نمانده است. سرانجام دریافتم حدسم درست بوده و نسخه بنیاد فرهنگ کارى نیست کارستان.
  7. نقد ذخیره خوارزمشاهى ویراسته فرهنگستان علوم پزشکى جمهورى اسلامى که در پاییز 1381ش به مناسبت همایش جرجانى در گرگان برگزار شده بود و نسخه‌اى از سوى هم‌ایشان براى بنده ارسال گردیده بود در نشریه نشر دانش تهران در بهار 1382ش به چاپ رسید. خوشبختانه شادروانان ایرج افشار و هوشنگ اعلم و دکتر محمد على موحد نیز این یادداشت را به چشم قبول نگریستند. اینکه تا شوق جرجانى‌پژوهى در اندرونم شعله‌ورتر گردد. چندانکه در متن مقاله نوشته بودم آثار جرجانى و خاصه ذخیره خوارزمشاهى از ابتداى تألیف روندى کند داشته، درنگ‌پذیر بود شادروان دکتر حسن مرندى که مسئول ویراستگى همین نمونه چاپى فرهنگستان بود چند هفته‌اى پس از گرفتن نشانى بنده و تلفن تماس به مرگى ناگهانى درگذشت که باز هم اثبات کند چه بخت بسته‌اى سهم این عروس هزار داماد جرجانى شده است. خدایش مرندى را بیامرزاد که مردى بود نیک‌نفس و حقیقت‌جوى.
  8. زمستان 1382ش پنج‌شنبه‌گاهى دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى به همراه شادروانان ایرج افشار، منوچهر ستوده، همایون صنعتى‌زاده و حسین شهیدزاده به قم آمده بودند. همشهرى‌ام شهیدزاده خانه‌باغى در محله قدیمى قم نزدیک دروازه رى داشت که هرگاه به قم مى‌آمد و یا کسى از دوستانش مى‌خواست در قم اقامت کند به این سرا مى‌رفت. در همایش تاریخ‌پژوهان بود که دکتر شفیعى را دیدم. فرصت را مغتنم شمردم و نزد ایشان شتافتم و کنارشان جاى گرفتم. نشستم و درس‌ها آموختم از فروتنى و فرزانگى. وقتى مراسم تمام شد و به محوطه آمدیم شهیدزاده گفت رضوى همشهرى من است. دکتر شفیعى به نشانه تأیید سرش را تکان داد که مى‌داند. ماوقع روند تصحیح اغراض الطبیه طى سالهاى گذشته را با ایشان در میان گذاشتم. نگاهى تیز و تند خردمندانه که مختص ایشان و حاصل سالها خوانش پژوهش و تامل و تجربه متون‌کهن‌کاوى است و به قول امروزیان معنادار و ژرف به من کرده و گفتند: مواظب باش! (همین دو کلمه). گفتم مى‌دانم کتاب حدود هزار و پانصد صفحه خواهد شد. اگر در هر صفحه فقط دست‌کم یک بار لغزش داشته باشم بیش از هزار اشتباه پیش خواهد آمد که پنجاه شمارگان آن براى نوشتن نقدى کوبنده از سوى نقادان کافى است. گفت خوب است خودت مى‌دانى! این اندرز کوتاه سبب شد تا به امروز سیزده سال دیگر انتشار آن به تعویق افتد. اما از این بابت نه فقط اندوه‌زده و نومید نیستم بلکه آن را از الطاف خفیه الهى مى‌دانم که سبب شد مجبور باشم بیشتر بخوانم و بیشتر در کارهایم تأمل کنم.
  9. چند ماه بعد از این واقعه بود که شبى در رؤیاى صالحه در مکانى که احساس مى‌کردم سخت به ایوان مدائن روزگار ساسانى شباهت دارد ندایى شنیدم که منادى‌اى به من مى‌گفت نسخه‌اى کهن از اغراض الطبیه یافته شده است. صبحگاهان عازم تهران شدم تا دکتر مهدى محقق را در دفتر انتشارات مک‌گیل در ساختمان قدیم آن در چهارراه کالج ببینم. طبق معمول از کارهایم پرسید که به چه مشغولم؟ سراغ همین کتاب را نیز گرفت که باز گفتم کار انجام شده به دلم نمى‌چسبد. باز هم نکوهشم کرد که این دست و آن دست نکنم. در میانه گفتمان دوگانه‌مان افزود نسخه‌اى نویافته از کتاب در فلانجاست که شاید برایت سودمند بوده باشد. مشخصات دقیقش را نداشتند. از همانجا عازم محل موعود شدم. با دیدن نسخه که تاریخ چند سال پس از مرگ اسماعیل جرجانى داشت کمتر از یک روز خواب‌شبانه‌ام تعبیر شد. سخت مشعوف شدم. پس پیگیر نمونه‌اى از آن شدم تا به دست آورم و بار دیگر کار را از نو مقابله کنم.
  10. روزى دیگر به دیدن دکتر مهدى محقق رفته بودم. گفت آن قدر این دست و آن دست کردى که بالاخره دکتر حسن تاج‌بخش کتاب را منتشر کرد. گفتم نگران نباشید به دلایل متعددى از جمله شیوه غیر معیار تصحیح و کم‌کارى در مقابله نسخ خطى ارزش استنادى آن از میان رفته است. اینکه آیندگان درباره آن داورى خوبى نخواهند کرد. البته این نکته را بعدآ در مقدمه کتاب ادویه قلبیه که در سال 1387ش از سوى نشر نى منتشر شده بود نیز به خوانندگان یادآورى کردم.
  11. در سال 1384ش دکتر اکبر ایرانى قمى مدیر دفتر نشر میراث مکتوب پس از انتشار جلد اوّل اغراض الطبیه حسن تاج‌بخش همراه با نامه‌اى نسخه‌اى از آن را برایم فرستاد. وقتى سال بعد مجلد دوم بیرون آمد دوره دو جلدى آن را در سال 1385ش ارسال داشت. قرار بود براى نقد و بررسى کتاب نشستى در محلّ مؤسسه برگزار شود که بنده هم حاضر بوده باشم. البته مدتى بعد بود که از آقاى محمد حسین ساکت از مقربان دستگاه فرهنگى میراث مکتوب و شخص اکبر ایرانى شنیدم که دکتر تاج‌بخش شرط حضور خود را عدم حضور بنده گذاشته است که خواست ایشان نیز اجابت شده بوده است.
  12. در پاسخ به درخواست کتبى دکتر ایرانى که گاه اهداى کتابهایش را به بنده و شاید به شیوه متعارف قمى‌ها و البته غیرمستقیم شرعاً منوط به نوشتن
    یادداشتى یا نقدى مى‌کرد، بنابراین دو نقد درباره این ویراسته نوشتم. شمارى لغزش‌ها را یادآور شده بودم و بر صدر یکى از این دو مقاله حکایتى از گلستان سعدى درباره دامپزشکان را نوشته بودم که مشهور اهل ادب است. با این همه چون احساس مى‌کردم ممکن است این نقد از سر حظّ نفس و سرخوشى بوده و سلامت نفسى در کار نبوده باشد و بوى حبّ و بغض از آن به مشام برسد طى این ده ساله هرگز هیچ بخشى از آن را منتشر نکردم. چکیده‌اش اینکه از دانشجویان و پژوهشگران که با من مرتبط بودند خواستم از تکیه کامل و استناد بدان ولو با داشتن نشانى فرهنگستان علوم و دانشگاه تهران پرهیز کرده وبا احتیاط بدان نظر کنند. لغزش‌ها در سه بخش داده‌هاى مقدمه کتاب، متن تصحیح شده و خاصه تعلیقات ایشان وجود داشت. شوربختانه ایشان به شیوه برخى محققان معاصر برخى از مآخذ اصلى برداشت‌پذیرى‌شان را به دست نداده بودند. با خود گفته بودم اگر در جلسه نقد و بررسى شرکت کنم این گلایه را حضوراً از ایشان خواهم داشت. این را هم بگویم از آشنایى من با ژرفاى دانش و پژوهش و منش ایشان به سبب ارتباطى که با شادروان هوشنگ اعلم داشتم و دکتر تاج‌بخش را به خوبى مى‌شناختند به چند دهه پیش بازمى‌گردد. ایشان وقتى شکوک را مى‌شنید و به نتیجه مشترکى مى‌رسیدیم مهر تأیید بر آن مى‌نهاد.
  13. در فاصله سالهاى گذشته تأخیر انتشار اغراض الطبیه برکت‌هاى دیگرى نیز داشت. اینکه به واکاوى بیشتر در زندگى اسماعیل جرجانى و مخطوطه‌هایش بپردازم. نسخه‌هاى خطى متعددى از جمله ده نسخه خطى برون‌کشورى و درون کشورى خفى علایى و از جمله دو نسخه کهن از ترکیه و بیشترشان به لطف دکتر گلپر نصرى ـ استادیار دانشکده ادبیات دانشگاه یزدـ به دستم رسید. شاید بختى بوده باشد روزگارى مشترکآ بار دیگر ویراسته بنیادینى از آن به دست داده شود. نمونه از ترجمه عبرى ذخیره خوارزمشاهى را نیز براى یکى از کتابخانه‌هاى خطى شناسایى کردم. چکیده آنکه سرانجام دریافتم هیچیک از نسخه‌هاى خطى اغراض الطبیه که تا به امروز دیده‌ام حقیقتاً متعلق به زمانهایى همچون 651و 653 و 789 نیستند که فهرست‌نگاران کتابخانه‌ها به دست داده‌اند و حسن تاج‌بخش نیز در مقدّمه تصحیحش بدانها اشاره کرده است. این نکته‌اى بود که اثبات کرد چرا ارائه ویراسته بنیادین آن تا روزگارى دیگر که نسخه‌اى معتبر کشف شود ناممکن است. اینکه سرانجام بسیارى داده‌هاى علمى درباره زندگى و آثار جرجانى دیرازود فروریزان و نابود خواهد شد زیرا بر پایه پرده پندارواره‌هایى ذهنى است. از جمله اینکه اسماعیل جرجانى حقیقتآ هیچ ارتباطى با شهر جرجان ندارد که در نزدیکى گنبد کاووس امروزى و گرگان امروزى بوده است. در آنجا زاده نشده است. درسى در آنجا نخوانده و مدتى در آنجا نزیسته است چندانکه دکتر تاج‌بخش و بسیارى دیگران پنداشته‌اند.
  14. عطف به مورد قبل دکتر حسن تاج‌بخش ـ استاد میکروب‌شناسى دانشکده دامپزشکى دانشگاه تهران ـ در ادامه فعالیت‌هاى پیراتاریخ پزشکى‌پژوهى‌شان نسخه عکسى برگردان از ذخیره خوارزمشاهى منتشر کرد که تاریخ آن پایان سده ششم هجرى اعلام شده‌بود. شوق خریداران و دوستداران برانگیخته شد. دوستانم به داشتن نسخه‌اش افتخار مى‌کردند حتى دکتر على اشرف صادقى هم دراین باره تردید نکردند. یک نوبت وقتى در خانه‌ام میزبان ایشان و دکتر اکبر ایرانى قمى بودم وقتى شکوک مرا درباره‌اش شنیدند و خواستم در روند فرهنگ‌نویسى فرهنگ فارسى فرهنگستان بدان استناد نکنند، به ناگاه برافروخته شدند و گفتند هر چه نسخه خطى طبى که مى‌گوییم، مى‌گویى جعلى است! نمى‌توانستند به سادگى سخنم را بپذیرند زیرا خود استاد واژه‌سازى، زبانشناسى و فرهنگ‌نویسى بودند. به هر روى گر چه این نمونه کار بیرون‌آمده از زیر دست حسن‌تاج‌بخش نام دانشگاه تهران و فرهنگستان علوم و امیر کبیر را یدک مى‌کشید امّا به تعبیر پیامبر اسلام(ص) درباره زیبارویان بى‌اصالت که به سبزه مزبله تشبیه شده بوده‌اند، این کتاب با همه کاغذ و چاپ و صحافى و نشان‌هاى باشکوهش بى‌ریشه و نسب بود و از درون از صحت تاریخ‌گذارى دقت ارزش‌گذارى پوشالین. با رؤیت آن دریافتم بى‌تردید پس از سده دوازدهم هجرى کتابت شده است. البته شادروان على‌اکبر سعیدى سیرجانى در مقدمه نسخه عکسى‌برگردان ذخیره خوارزمشاهى و حدود سى و چند سال پیش از آن نوشته بودند که تاریخ نسخه نمى‌تواند از قرن ششم بوده باشد بلکه از قرن هشتم به بعد است. شوربختانه همین چاپ فاکسیمیلیه، سبب برانگیخته شدن شمارى شد تا آن را به عنوان اثر ارزشمند تلقى کرده و حتى پایه تصحیح جدیدى از کتاب قرار دهند. به باورم اگر بهینه‌ترین قواعد تصحیح و تحقیق براى آن به کار گرفته شود چون تکیه‌گاه مخطوطه آن سست است تمامى زحمات از میان خواهد رفت. این سرایى است که خشت آن کج نهاده شده و قطعآ کج مى‌رود و البته نه تا ثریا. به تعبیر ضرب‌المثل قدییم ایرانیان این خانه فاکسیمیلیه‌نام از پاى‌بست ویران است.
  15. به هر روى در روزهاى آینده بخشى از یادداشتهاى حاصل خوانش آخر خود از ویراسته حسن‌تاج‌بخش در سالهاى 1394ـ1395ش را به دست خواهم داد. صرفاً به این سبب که مصادیق دوستداران حکمت یا همان فیلاسوفیا از آن بهره گیرند. زیرا به تعبیر روانشاد کاظم برگ‌نیسى که حضورآ به من گفت مهم نیست چند نفر نوشته‌ات را مى‌خوانند مهم است چه کسى یا کسانى مى‌خوانند. آقاى جعفر همایى نیز به وقت عقد قرارداد ادویه قلبیه بوعلى سینا وقتى صحبت از تخصصى بودن متن شد به من گفت اگر به کار یک نفر همى بیاید از کارم پشیمان نیستم. این گفته سندى بود که ایشان مطمئن نبود یک نفر از میان خیل خوانندگان آثار منتشره موسسه‌شان از یک کتاب بهره‌ورى کارآمد خواهد داشت. شاید ایشان مثل همشهرى‌اش سهراب سپهرى که به یک بوته بابونه بستگى قناعت داشته به یک مخاطب جدى قانع شده باشد.
  1. یکى از شگفتیهاى روزگار اینکه عطف به سستى مخطوطات جرجانى هیچیک از بزرگان دقیق‌النظر برون کشورى از روزگار قرون‌وسطى تا رنسانس در غرب و در یک سده اخیر ایران همچون علامه قزوینى، مجتبى مینوى، محمد معین، غلامحسین یوسفى، محمدرضا شفیعى کدکنى و هوشنگ اعلم به تصحیح آثار اسماعیل جرجانی نزدیک نشده‌اند. راست آن است که به تقریب تمامى ویراسته‌هاى ذخیره خوارزمشاهى و حتى عکسى برگردانهاى آن در محاق توقف افتاده یا اگر نیفتد دیرازود در بوته نقد تند نقادان قرار خواهد گرفت. این را هم بیفزایم طبق گفتگویى که با بخش خطى کتابخانه سپهسالار تهران داشتم زودترین تاریخ نسخه تایید شده خوارزمشاهى که حاصل بررسى نسخه‌هاى آن در سطح جهان است متعلق به همین کتابخانه است که تاریخ 870ه را دارد. یاد کردم که زنده‌یاد حسن مرندى زودهنگام و حدود یک سال پس از دیدن این مقاله درگذشت. نشر دانش و مرکز نشر دانش سایه دکتر نصرالله پورجوادى از سرش کوتاه شد. اغراض دیروزین جرجانى مصداق کامل اغراض امروزین قربانى شد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید حسین رضوی برقعی