گفتمانی سه‌گانه درباره یک رساله فلسفى سده دهمی

کمابیش طى سالهاى گذشته، تورّق چندین و چند باره مجموعه‌هاى خطّى در روندى از آغاز تا پایان برایم سخت پُر برکت بوده است. در این میان گاه رساله یا کتابى ارزشمند مى‌یابم که برخى اوقات از سوى فهرست‌نگاران شناسایى نشده است. با این همه برخى رسائل که در قلمرو کار تحقیقاتى‌ام نیست امّا به کار شمارى استادان و دوستان رشته‌هاى دیگر خواهد آمد به ذهن مى‌سپارم و یادآورشان مى‌شوم. یک بار در باب موضوع قلندریه متنى عربى از قرن هفتم یافتم که دیدم در شمار مآخذ کتاب تألیفى استاد ارجمند آقاى دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى در همین باره نیست. مراتب را به ایشان گفتم. به قول علمای قدیم با سماحت ذاتى و فروتنى اظهار داشتند چنین کتابى را ندیده‌اند. به منزلشان که بردم از روى صندلى برنخاستند و سر از کاغذ برنداشتند تا بخش تقدیمى را به تمامى و با صداى بلند با لهجه خراسانى در خلوت دو نفره نخواندند. این رویه به استحکام دوستی‌هاى قدیم و یافته شدن دوستان جدید کمک کرده است. به باورم رابطه مریدى و مرادى و نیز دست ارادت شاگردان به استادان و حرمت‌داشت ایشان شیوه مرضیه‌اى بوده که دهه‌هاست اندک اندک از این ملک رخت بربسته است. شاید یکى از رازهاى ناکامیابى روشنفکران دبستانى تا دانشگاهى همین بوده باشد که به شیوه مغرب‌زمینان از این رویه پیروى نمى‌کنند که با بافت فرهنگى ایران همراستایى دارد. از این آمد و شدها و تماسهاى حضورى و گاه پس از دهه‌ها با استادان دوره دانشجویى و حتى دبیرستان بهره‌ها برده‌ام خاصه از مرشد کامل خویش استاد شفیعى کدکنى.

فى‌المثل طى چهارده ساله گذشته مجموعه‌اى طبى را در کتابخانه ملک تهران مى‌دیدم. متوجه شدم فهرست‌نگار همه را یک نسخه خطى یک متن کامل معرفى کرده است. در گام آغازین واکاوى متوجه شدم هم نام کتاب و هم مولف اشتباه است. در گام بعدى دریافتم مؤلّف شخص دیگرى و البته سخت گمنام است. در ادامه متوجّه شدم چون برگها جابجا شده دو متن مستقل طبّى یکى انگاشته شده است. یکى از آن دو انجامه نداشت. سرانجام در تیرماه 1395 بود که دریافتم ماهیت آن باز هم متمایز است. یعنى در روند حروفنگارى متن بود که دریافتم دست‌کم سه رساله است. آخرین متنى که یافته‌ام از آن دو دیگر ارزشمندتر بود. شاید راز آن این بود که چون فهرست‌نگار با متن بیگانه بوده و ضمنا نمى‌خواسته تصحیح یا ترجمه انجام دهد متوجه این سه‌گانگى رسائل نشده است. البته این اتّفاق در فهرست‌نگارى مخطوطات کتابخانه‌هاى ایران و جهان نادر نیست. حدود یازده سال پیش نیز در کتابخانه مرعشى دیدم که چهار رساله مستقل محمّد بن زکریاى رازى یکى انگاشته و فهرست‌نگارى شده بود. سالها بعد آقاى حسین متقى فهرست‌نگار پیشین آن کتابخانه در مقاله‌اى به این نکته اشاره کرد.

به هر روى روز آدینه 1/5/1395ش بود که صبحگاهان مشغول بازبینى دیگرباره مجموعه‌اى طبى بودم. سالها پیش عطف به نام ابوالحسن احمد طبرى که برخى از آثارش در این مجموعه بود مى‌پنداشتم این دو رساله فلسفى نیز از هموست. با خوانش دقیق‌تر دریافتم از جلال‌الدین محمد دوانى یادکرده که در اوایل قرن دهم هجرى درگذشته است. سیاق نوشته نشان مى‌داد از دانشمندانى بوده که هنوز از تفکر غالب شیعى صفوى و از جمله میرداماد و ملاصدرا تأثیر نپذیرفته یا اگر چنین است از نوع معتدل آن است. هر چه به حافظه و برخى منابع کنار دستم مراجعه کردم موفق به تعیین ماهیت دقیق مؤلف نشدم.

تلفنى به منزل آقاى دکتر غلامحسین ابراهیمى دینانى زدم که جویاى احوالشان باشم و این نکته را در میان بگذارم. دختر خانمشان گفتند امروز ناهار منزل نیستند و مهمان هستند. گفتند شش عصر تلفن بزنم. به منزل دوست فرهیخته‌ام جناب آقاى منوچهر صدوقى سها تلفن زدم که بار اول نبودند و دوباره تماس گرفتم. از ایشان تفقّد احوال کردم. گفتم به مهمانى چهارشنبه‌هاى آخر ماه آبگوشت میراث مکتوب همشهرى‌ام دکتر اکبر ایرانى این نوبت رفته‌اید؟ گفت چون دعوت نشده بودم نرفتم. امّا شنیدم این بار ماست و خیار یا آبدوغ بوده است. گفتم احتمالاً این هم از نتایج تحریم‌هاى اقتصادى است. البته پیش از این از دیگر همشهرى‌ام آقاى دکتر على اشرف صادقى شنیده بودم که این سالها گاه در خرید شیرینى جلسات دوشنبه فرهنگستان زبان و ادب فارسى بودجه‌اى در کار نیست. از جمله در یک نوبت از یکى از دست‌اندرکاران خواسته‌اند تا هفتاد هزار پول شیرینى را بپردازد تا بعدآ به او پرداخت شود. به قول ابوالفضل بیهقى در قصه بردار کردن حسنک وزیر «اعوذ بالله من قضاءالسوء».

وقتى درباره رساله مذکور پرسیدم که ذیل احوال عرفاء و حکماى تألیفى‌تان از چنین شخصى یاد کرده‌اید؟ گفتند نه. البته افزودند دقیقاً این شخص را نمى‌شناسم شاید همان ابوالحسن کاشانى سده دهم و یازدهم بوده باشد که اتهام سرقت علمى هم به او نسبت داده شده است. از من خواست تا کتابهاى رجال کاشان را ببینم.

تماسى تلفنى با دکتر اکبر ثبوت داشتم که از مردان نازنین و نادرى است که بخت دوستى با ایشان سالهاست نصیبم گشته است. جویاى احوالشان شدم. از ایشان که در زمینه دین‌شناسى قرون اخیر خاصه تشیع و بیش از همه ملاصدراشناسى تخصص دارند و کتابى هم در باره شروح آثار ملاصدرا در هندوستان نوشته‌اند ماوقع این رساله را پرسیدم. گفتند دقیقاً او را نمى‌شناسند. اما مهربانانه با قلم و کاغذ مختصات رساله را نوشتند تا بررسى کنند. دقایقى بعد تماس گرفتند و مأخذى را به دست دادند که این شخص اهل خراسان بوده و حدس زدند احتمالاً متوفاى 963ه  بوده باشد. به هر روى آنچه لازم بود ساعاتها وقت صرف کنم با کمترین زمان مرا به سرنخهایى در این باره و از جمله الذریعه الى تصانیف الشیعه و مجلدات مربوطه راهنمایى کردند.

عصرگاه به دکتر دینانى تلفن زدم. پس از احوالپرسى از ایشان پرسیدم این شخص و این رساله را مى‌شناسند؟ اظهار بى‌اطلاعى کردند. گفتم در مجموعه رسائل فلسفى شادروان سیدجلال آشتیانى موجود نیست؟ گفتند قطعاً یافته نمى‌شود. وقتى وصف نسخه خطى را شنیدند از من خواستند چاپ شده‌اش را به نزدشان ببرم. گفتم اگر از رایانه استفاده مى‌کنید سى‌دى آن را برایتان بیاورم. با همان فروتنى و صراحت ویژه ماهیّتاً یزدى و عرضاً اصفهانى‌شان گفتند نه کامپیوتر بلدم و نه موبایل! قرار شد چنین درخواستى را اجابت کنم.

در این باره به یاد حکایتى مى‌افتم که سالها پیش به میانجى خانم دکتر گلپر نصرى ـ استادیار دانشکده ادبیات دانشگاه یزد ـ شنیدم. اینکه روزى دکتر شفیعى کدکنى در جلسه پایان‌نامه دکترى یک دانشجو در دانشگاه تهران گفته بود از موبایل دو چیز بلدم: اینک سبز یعنى روشن و قرمز خاموش! البته بنده هم به مقدار زیاد از این فناوری‌ها دورم و با آن ناآشنا. سالها پیش روزى اکبر ایرانى قمى در دائرة‌المعارف بزرگ اسلامى به من گفت مى‌دانى درباره شما و کاظم برگ‌نیسى چه مى‌گویند؟ گفتم نه! گفت مى‌گویند اینها مال عصر حجرند! ما وقع را که به شادروان برگ‌نیسى گفتم خندید و تأیید کرد. البته خودش بنده در یادداشتى که بر ویراسته کتاب بیان الطب نوشت عقربه زمان را باز هم عقب‌تر برده و مرا از ماموتها معرفى کرد. خدایش بیامرزاد!

بنابراین روز جمعه این رساله سبب شد که گفتمانى سه سویه با سه کارشناس نیک‌نفس داشته باشم. البتّه هم در همین روز عصرگاه با دکتر احمد مهدوى دامغانى در هاروارد و دکتر جلال متینى ذر نیوجرسى و دکتر حسن کامشاد در لندن و دکتر على‌اکبر بهرمان در نیویورک تماس تلفنى داشتم تا جویاى احوالشان باشم. به این ترتیب این شمارگان در هفتمین روز هفته به هفت رسید که از قدیم‌الایّام در میان جوامع بشرى عددى خوش‌شگون شمرده مى‌شده است، همسنگ آیات سوره سبع‌المثانى، هفت آسمان، آسمان هفتم، هفت طواف، هفت سعى صفا و مروه، هفت شهر عشق، هفت اقلیم، هفت‌خوان رستم و هفت سین نوروزى. به هر روى به اصطلاح متشرعین، امروز زیارت دوره کسانى را داشتم که بدانها سخت حرمت قلبى مى‌نهم و دست ارادت بدانها داده‌ام. امید است این دو رساله فلسفى که در موضوع ماهیت وجود است به همّت استاد غلامحسین ابراهیمى دینانى احیا شود.