نازنین استادی از دیار بهرمان
برگى از خاطرات با استادم
مردی کبیر از پهنه کویر
دکتر علىاکبر بهرمان
استاد دانشکده دندانپزشکى روچستر نیویورک
سى سال پیش در سالهاى تحصیلى 1364ـ1365ش در دوره تحصیلى رشته دندانپرشکى بخت آشنایى با استادى را داشتم که نخستین الفباى دانش ارتدونسى یعنى علم ردیف کردن دندانها را به دانشجویانش مىآموخت. پیش از این در راهروهاى دانشکده ایشان را دیده بودم. مردى مىدیدم کشیده قامت، جذاب، آراسته، متشخص و مبادى آداب که هیمنهاش همکاران و دانشجویان را به احترامى ناخودآگاه وامىداشت. یکى از نادر کسانى بود که غبطه مىخوردم روزى اگر استاد مىشوم شأن همچون اویى را داشته باشم: جامع منش و دانش و پژوهش درجه اول در رشته مربوطه و محبوبالقلوب همکاران و دانشجویان و بیماران.
وقتى اول بار در کلاس درس هم او را دیدم ارادت پیشینم چند چندان شد. راست آن است فروتنىاش با مهربانى کویرىزادگان آمیخته شده بود. از فرهنگ و ادب ریشهدار تاریخ خراسان بزرگ برامده بود. مهرش سخت بر دلم نشست. طى سالهاى 1365ـ1395ش هرگز غبارى از گلایه و کدورت از او بر لوح دل و ذهنم ننشست. زیرا تا به امروز بىادبى و زشتکارى و امرى خلاف عقل و عرف و شرع از وى ندیدم و نشنیدم.
دکتر بهرمان از معدود استادانم همچون دکتر سیروس اعتصام یزدانى ـاستاد و مدیرگروه آسیبشناسى ـ دکتر اکبر دارابى ـاستاد و مدیرگروه پرتونگارى ـ دکتر کاظم مهرداد ـاستاد و مدیرگروه اطفال ـ زندهیاد دکتر استپان آلکسانیان ـ استاد آسیبشناسیـ و دکتر مسعود یغمایى ـاستاد گروه جراحى دهان و فک و صورت ـ یکى از آموزگارانى بود که مىشد دلسوزى ژرف او را تشخیص داد. اینکه دلش براى آموزانیدن دقیق و درست به دانشجویان مىتپد و قصد پرورانیدن و بالانیدن آنها را دارد. چندانکه پس از این گونه تلاشهاى چند دهه از سال 1345ش خاصه او بود که در گروه علوم تجربى کنکور سراسرى پذیرش در رشته دندانپزشکى دانشگاه شهید بهشتى بالاترین نمره را مىطلبد که صرفا دانشجویان زیر رتبه صد مىتوانند بدانجاى وارد شوند.
البته گفتنى است از این نعمت محروم بودیم که تمامى تدریس درس ارتدونسى به عهده ایشان بوده باشد. زیرا پیشکسوتى بودند که منتى بر سر ما داشتند و بر سر کلاس ما نوآموزان مىآمدند. زیرا زمانى که دوره تخصصى ارتدونسى را در دانشگاه روچستر مىگذرانیدند نوزادى بیش نبودم. پس تدریس کوتاه مدت ایشان نشانى از بزرگمنشىشان بود که براى دوره عمومى نیز تدریس را عهدهدار شده بودند.
وقتى سخن مىگفت فصیح و بلیغ و شمرده بود. حروف چنان درست ادا مىشد که مىتوانستى تمامى حروف را تک به تک از لحن ایشان تشخیص دهى. نشانهاش اینکه گذر ساعات کلاس خستگىآور نمىبود و از شنیدن آموزههایش سیر نمىشدیم. همچون یک متن ویراسته پردازش شده واژهها از ذهن و زبانش بیرون مىآمد که ثابت مىکرد مفاهیم را به خوبى دریافته و ابهامى در آنها ندارد.
به همین سبب اندک اندک علاقهمند شدم با زندگىاش آشناتر شوم. پیگیرى که کردم دانستم تبارى بیرجندى از کویر جنوب خراسان دارد. در مدرسه شوکتیه درس خوانده که پدر اسدالله اعلم وزیر دربار محمدرضا پهلوى بنا نهاده بوده است. بر سر همین کلاسها بود که برایمان مىگفت در دوره تخصصى ارتدونسى در آمریکا آزمایشى درباره رشد آرواره روى میمونها انجام داده که پیش و پس از آن کسى موفق به این کار نشده بوده است. زیرا مستلزم تهیه برشهایى دقیق و نازک با تیغههاى الماسى و مطالعه میکروسکوپى آن هم در گذر زمان بوده است. از شواهد دیگر درباره مقام علمى ایشان گفتنى است که حدود سال 1370ش از دکتر جعفر دادمنش ـ استاد و مدیرگروه پروستودونتیکس دانشکده دندانپزشکى دانشگاه تهران ـ شنیدم که مىگفت اگر در ایران یک نفر ارتدونسى بلد باشد آن کس دکتر علىاکبر بهرمان است. سالها بعد که براى درمان فرزندانم پیگیر یافتن استادى بودم تا این کار را انجام دهد با نبودن ایشان در ایران و کوچ به آمریکا دکتر کاظم مهرداد نیز این نگره را تأیید کرد که اگر ایشان بودند این کار شدنى بود مشروط به اینکه به دست خودشان انجام شود و نه زیردستانشان. زیرا سنتى نامیمون در میان پزشکان اغلب پزشکان متخصص ایران جارى شده که تابلوى مطب و عنوان استادى تبدیل به برندى تجارى شده که صرفاً در بهترین حالت پذیرش اولیه بیمار به عهده آنهاست و آن هم در بیشتر اوقات بدون اینکه وقتى براى تهیه تاریخچه بشود که از نزدیک شاهد بودهام. پس عملاً کار را زیردستان انجام مىدهند تا بازده اقتصادى مطب و اتاق عمل به بیشترین حد ممکن برسد.
به هر روى خاطره آن سالها همچنان باقى است. یکى از تأسفهایم اینکه چرا در آن سالها جرأت نکردم به خلوت دوستى ایشان نزدیک شوم و به قول طلبههاى مدارس قدیمه مصدع اوقات شریفشان بشوم. زیرا مطب ایشان دو کوچه بالاتر از میدان ونک سمت راست بود. من نیز پایینتر از میدان ونک زندگى مىکردم. به تقریب هفتهاى یک بار گذرم به روبروى مطب ایشان مىافتاد. اما باز هم لشکر شرم مانع ورود بدان جاى مىشد. با این همه در محوطه دانشکده چند بارى از ایشان خواستم حاصل تجربههایشان را به شکل درسنامه یا گزارش بالینى در رشته ارتدونسى براى دانشجویان بنگارند ولو منتشر نشود. اما به رسم یادگار زیر گنبد دوار براى آیندگان به عنوان سند بماند.
سالها گذشت. همچنان مىشنیدم در نیویورک اقامت دارند و در دانشگاه روچستر تدریس مىکنند. روزى دکتر کاظم مهرداد به من گفت بالاخره دکتر بهرمان کتابش را نوشت. اینکه در آمریکا منتشر شده و قرار است زیر نظر خودشان به فارسى برگردانیده شود. از ایشان خواستم تلفن تماس دکتر بهرمان را به من مرحمت کنند که چنین کردند. به این ترتیب پس از چند دهه دوباره صدایشان را شنیدم و همچون یک پدر مهربان مدتى با صمیمیت تمام مکالمهاى طولانى داشتیم. حس خوش سکرآور و خلسهمانندى به من دست داد که خوشبختم که هنوز زنجیره استادى ـ شاگردى میان ایشان و بنده نه فقط گسسته نشده بلکه پیوندى استوارتر یافته است. بنابراین هر بارى که تماس مىگیرم از صمیم دل به ایشان مىگویم که دورادور دستشان را مىبوسم.
آخرین نوبت شبهنگام آدینهگاهان 1/5/1395ش ساعت 21:30 بود که به منزل ایشان در آمریکا تلفن زدم. سلامها و احوالپرسى متعارف بود. برایم از خاطرههاى کودکىشان گفتند. اینکه پدرشان دوست مىداشته به جرگه دانشوران بپیوندد اما تقدیر سبب شده که به امور زراعتى بپردازد. از مدرسه شوکتیه برایم گفتند که پس از دارالفنون دومین مرکز آموزشى نوین بوده که در بیرجند دائر شده بوده است. از شمارى استادان همچون شادروان سید محمد فرزان (م1349ش) یاد کردند که مدیر این مرکز و استادشان بوده است. شخصیتى که با آنکه مدارک و مدارج رسمى دانشگاهى نداشته امّا یکى از وسواسىترین پژوهشگران معاصر در قلمرو ادبیات فارسى یعنى روانشاد مجتبى مینوى ایشان را علامه مىنامید. زیرا بر کلیله و دمنهاى که دقیقترین نمونه ویراسته چاپى ایران بود دقیقترین نقد آن را نوشت که مینوى به صحّت لغزشهاى یادآورى شده اعتراف کرد. با فروتنى و پس از استثناء کردن خودشان یادآور شدند بیرجندىها و شاید به حکم کویرى بودن منشأ خدمات فراوانى بودند و از جمله بنیانگزار بسیار رشتهها از این سرزمین برخاسته بودند. شادروان محمد حسن گنجى و غلامحسین شکوهىنژاد از این جمله بودهاند. این را بیفزایم که به حق دکتر بهرمان لقب پدر علم ارتدونسى ایران را یافتهاند.
در ادامه از روزگار تحصیل در مشهد در دانشکده پزشکى سخن گفتند که بعداً تغییر رشته داده و به دانشکده دندانپزشکى دانشگاه تهران آمده بودهاند. مىگفتند راستش اوایل دندانپزشکى را دوست نمىداشتم و بتدریج بود که شوق و تعلق خاطر بدان در من پیدا شد. هم از اینرو مىگفتند کالبدشناسى را خوب آموختم زیرا سه بار در دوران تحصیل در مشهد، تهران و نیویورک آن را گذرانیدم. خاطرهاى نقل مىکردند که در آن سالهاى دهه سى زندهیاد دکتر حسین گنجبخش استاد و مدیرگروه کالبدشناسى دانشگاه تهران بودند که از ورزیدگى دانشجوى بیرجندى در دانش نظرى و عملى آناتومى شگفتزده شده بوده است. مىگفت پیشاپیش همه نمره بیست مرا صادر مىکرد و پس از آن بود که از من خواست تدریس همین رشته را عهدهدار شوم. چندانکه در وقت بازگشت از آمریکا به دانشگاه ملى ایران که تازه رشته دندانپزشکىاش راه افتاده بود نیز تدریس کالبدشناسى را عهدهدار بودهاند.
خاطره شیرینى از دوره دانشجویى از استادى به نام دکتر ى. ک دارم که دکتر بهرمان نیز استاد مربوطه را مىشناخت. هر اندازه دکتر بهرمان مبادى آداب بود و نظم آلمانى بر زندگىاش سایه انداخته بود، همین استاد که به ما در سال اول دانشگاه کالبدشناسى سر و گردن درس مىداد با آنکه تحصیل کرده دندانپزشکى از آلمان بود و به قول ایرانیان از خوانین هم به شمار مىآمد. خوشپوش نیز مىبود و دستمال گردن به گردن مىبست. با این همه بدون آنکه یک دندان در دهانش باشد به ما درس مىداد. از سوى دیگر رشته کالبدشناسى آکنده از نامهاست و به واقع جغرافیاى بدن به شمار مىآید. یاد دارم دانشجویان چون درس ایشان را درست متوجه نمىشدند هر صبح دهها ضبط صوت در سال 1362ـ1363 جلوى ایشان مىگذاشتند تا مگر شبهنگام بفهمند چه نامهایى از دهان ایشان بیرون آمده است. خدایش بیامرزاد که تا آخرین بارى که او را سالها بعد دیدم هنوز بىدندان در دانشگاه قدم مىزد. هرگز جسارت نکردم بپرسم قصه آن از چه قرار است. شاید معذوریتى پزشکى داشتند. دکتر بهرمان هم گفتند ایشان را به خوبى مىشناسند و از جمله کسانى بوده که براى تدریس انتخاب کرده بودهاند.
در میان گفتمان دوگانهمان نیز گفتند اخیراً در آمریکا بالاترین نشان علمى با عنوان Direct of art به پاس پنجاه سال آموزش از سال 1966م تا به امروز که میانهاش در ایران بوده و آغاز و پایانش در آمریکا سپرى شده به ایشان تعلق گرفته است. مىگفت هنوز در آمریکا کلاسهاى من به بازدهى بالا مشهور است و از من خواستهاند به جاى یک ساعت سه ساعت تدریس کنم که نپذیرفتهام شاید سبب شود کیفیت آن کاسته شود. مىگفت با آنکه همانند بسیارى همکارانم مولتىمیلیاردر نشدهام اما خوشحالم که عاشق معلمى بودهام و شاگردان بسیاى پروراندهام.
ایشان خود آنچه میان همکارانش در میان متخصصى ارتودنسى و دیگر رشتههاى وابسته به دندانپزشکى مىگذشت خوب مىدانست ولى یادآور شدم در دورهاى که شما بودید همکارانتان سخت به کارهاى تجارى روى آورده بودند. از جمله یکىشان به صادرات فرش و دیگرى ساخت و ساز مشغول بودند. یادآورىاش خالى از لطف نبود که به ایشان گفتم روزى در گروه ارتدونسى دانشکده مشغول کار بودم که دیدم مردى با لگن دستشویى به بخش وارد شد. سراغ یکى از استادان را مىگرفت. دانستم نمونه آن را آورده که اگر تأیید شود در واحدهاى ساختمان در دست ساخت کار بگذارند. استادى دیگر نیز با تلفن صحبت مىکرد که آیا فرشها به آلمان رسیده است یا نه؟! اما بهرمان چنین نبود.
سرانجام در پایان گفتگو بود که آرزوى دیدارشان را کردم که در تهران به زودى زیارتشان کنم. از هم ایشان خواستم اجازه دهند گزارش این خاطره آدینهگاهان اول مرداد را در سایت شخصىام جاى دهم که پذیرفتند. مهربانانه خواستند مشخصات تماس خود را برایشان ارسال دارم و بخشى از تصاویر و اسناد برایم ارسال گردد. مثل هر بار باز خواستم حیف است خاطرات حاصل بیش از 6 دهه عمرتان در آموزش و پژوهش براى نسلهاى آینده باقى نماند. یاآورشان شدم به دوستانم گفتهام اگر در بهاران سال 656 سعدى شیرازى گلستان را نمىنوشت نزدیک به هشت سده دانشآموزان مکاتب قدیم و دانشجویان دانشکدههاى جدید ادبیات ایران و شیفتگان ادب فارسى از نعمت خوانش گلستان محروم مىشدند. امیدوارم روزى به سیاق دوگانهی بوستان و گلستان سعدى شیرازى شاهد تصنیف رساله کویرستان از سوى دکتر على اکبر بهرمان باشیم تا از این روزگار به آیندگان برسد و نامشان بر صفحه تاریخ علم ایران و آمریکا بماند. باور دارم شیرینى گفتارشان به چینش واژههایشان سرایت خواهد کرد. به ظن قوى ردیف کلمات خروجى از سرانگشتان حضرتشان مثل نظم دندانها در یک اکلوژن طبیعى آراسته و سختدلپسند خواهد بود. به هر جاى که باشند تندرست و کامیاب و دلشاد باشند.