بهره وری بهینه از مکاتب پزشکی کهن و نو
تاریخ چیست؟ اى. اچ. کار بود که پرسید. ترجمه حسن کامشاد وى و کتابش را به ایرانیان شناسانید. اما ماهیت تاریخ علم و خاصه پزشکىاش چیست؟ چه سودى دارد؟
دربارة خاستگاه ریشة واژه، تعریف و چیستایی تاریخ اتفاق نظرى نیست. با همه اقبالى که بدان بوده و هست، هماره نیز تکیهپذیر نیست. از سوى دیگر نمىشود بىنیاز یا منکرش هم شد. برخى گفتهاند تاریخْ تاریک است. اینکه مورخ در روشناىِ رویدادها حضور نداشته است. کورکورانه و بر اساس مکتوبات و شنیدههاى نه هماره معتمد گزارشدهى یا داورى مىکند. راست آن است که وقتى امروزه مردمان در باره وقایع روزانه یکپارچه همرأى نیستند در باره گمشدههاى غبار زمان چه اندازه مىتوان به بیراهه نرفت و نلغزید؟
آیا به راستى آنچه دورانش سپرى شده مشمول یا مصداق تاریخ است؟ تاریخ و علم تاریخ یکى است یا جز یکى؟ شاید اینکه هر کسى یا گروهى به دلخواه خویش پدیدهاى را از زاویه و مکان و زمان و انگیزه خاص یا فرقهاى اش مىنگرند در حالی که به راستى جز حقیقتی یگانه ندارد، پس گویا باید باور کرد هر رخدادى ماهیتى منحصر به فرذ دارد ولى به تعبیر مولانا هر کس از ظن خویش یارش شده است. پس ذور نیست اصلِ تاریخ ناب نیز به راستى جز ثبتهاى این همانى و ناپیشداورى دلخواهانه نبوده باشد. اما آنچه دربارهاش قضاوت و به ویژه مکتوب و مستند مىشود دانش تاریخ به شکل متعارف پژوهشى ـ دانشگاهى امروزى آن است که البته مکاتب و ردهبندیهاى متعددى هم دارد.
به باورم تاریخ همچون سالخوردهاى فرسوده و از کارافتاده یا نعشى نقش بر زمین شده است که از خودش ارادهاى ندارد. زیر دست است. هر چه بخواهند بر سرش مىآورند. تشبیه پسندیدهاى نیست اما شاید تمثیلوار بتوان گفت از تاریخ و تاریخگذشتهها که در گذر زمان به افسانهها همانندى مىیابد، همچون دخترکان به روسپى کشیده شده است که از آنان کام برمىگیرند. از همینان تنى آلوده مىماند و بختى سیاه.
تاریخ و خاصه در شرق و مثلا در ایران از حب و بغض افراطى و در روزگار ما از تحریفهاى عظیم تهى نمانده است. شمارى مستشرقین مغرض یا کم دانش غربى، چپگرایان و از جمله مارکسیستها خاصه نوع روسىاش، هواداران آشکاراى دیروزین و نهانمانده از چشمهاى بساامروزیان و بیش از همه عالِمنمایان با شکوه نمایانیده شده به مردمان ولى به راستى در اندرون توخالی است که به این دگردیسیها دامن زده و مىزنند که ثمرهاش رواج تجارت روزافزون خرید و فروش افتراست و خونهاى بیگناهانى که به نامهاى مختلف در گوشه و کنار جهان بر زمین مىریزد. پشت هر ویرانى و کشتار عظیمى در صحنههای خونین نبرد و اختناق سیاسی مىتوان رد پاى افتخارات دروغین، پوشالین و جعلى را از لابلاى برگهاى تاریخگذشتهها یافت. تاریخ علم از جمله پزشکی نیز کشتارهایی داشته و دارد که از جمله نقض حقوق بشر به شمار نمی آید. در محاکم بین المللی جنایت جنگی به حساب نمی آید.
اما درباره سیر انحطاط علم و از جمله طب در شرق در سدههای گذشته، مثالهاى زندهاى به دست دادنى است. روزى به سال 1385ش در همایش قطبالدّین شیرازى، جان والبریج ـ استاد دانشگاه میشیگان آمریکا ـ سخنرانى مىکرد. سپستر دانستم پایاننامهاش به سال 1353ش/1975م درباره قطبالدّین شیرازى بوده است. در همان شهر شیرازِ در همایش قطبالدّین و کمى آنسوتَرَک از آرامگاه حافظ از زبان همو شنیدم که خطاب به حاضران گفت براى آخرین بار بر سرِ راهش به ایران و در همین سفر بوده که بارِ دیگر در ترکیه نسخههاى خطّىِ کتاب تحفه سعدیّه که شرح مبسوط قانون ابنسینا تألیف این دانشمند را از نزدیک دیده است. اعتراف کرد مىتواند بگوید که طی هفتصد سال گذشته تاکنون یک ایرانى نیز این کتاب را از آغاز تا پایان نخوانده است. به تعبیر ابوالفضل بیهقى، شوربخت مردما که با بزرگانشان چنین کردهاند. بنابراین منطقِ خِرَدِ ناب حُکم مىکند تا به قاعدة نرخ برابرىِ ارز، ایرانیان نیز هفتصد سال و اروپاییان سى و پنج سال فاصله مراجعه به منابع کهن را داشته باشند. تاکنون از زبان هیچیک از معاصران هم نشنیدهام و نخوانده ام که تورّقى سطحى آغاز تا پایان بر این کتاب بزرگ داشته باشد. منطقی است چون اجزای آن در کتابخانه های مختلف پراکنده است. اما راست آ« است یک مجلد اصلی کتابخانه ها را نیز بازبینی نکرده اند چنانکه بشود گفت گزارش گونه ای تهیه کرده اند.
اما پیکرة موضوع این مقال در باره همسنجى طب کهن و نوست. پرسشى نیز پیش مىآید که چرا اساساً در نظام گیتى، میان آدمیان بیمارى هست و هیچگاه تنِ خلایق از آن تهى نمىماند؟ سؤالی است که پاسخ به آن، مىتواند بخشى از رنجهاى ذهنى بشر را بکاهد.
بیشتر مردمان، به بیمارى نگاهى بدبینانه و شومگینانه دارند. اما به راستى چنین نیست. شاید اگر بیمارى نبود، چهرة زندگى بشرى شکل دیگرى مىیافت. رنج و بیمارى و پیرى و مرگ، سایه روشنهاى زندگى در تقابل با خوشیها و سرمستیهاست. اگر واژه شادى براى ما مفهوم خوشایندى دارد، به سبب مقایسهاى است که با لحظههاى خشم و اندوه و افسردگى پدید آمده است. زندگى بشر، مسابقهاى است بىگسست که از زایش آدمى آغاز مىشود و تا پایان راه که براى هر کسى، لحظة مرگ اوست ادامه مىیابد. بیمارى از جمله پیچاخمها و موانعى است که براى هوشمندان و توانمندانِ مسابقهدهنده، خالى از لطف نیست. آنانکه به پرتوى از راز هستى دست یافتهاند، دانستهاند که این تفاوتهاست که به زندگى معنا مىدهد: تفاوتهاى جسمانى و روانىِ یکایک اجزاء جامد و گیاهى و جانورى و انسانى است که سبب تنوّع ریختار و بافتار و ساختار و کارکردها و رنگها شده است. کشمکش و رویارویى برخى عوامل یاد شده است که به بیمارى مىانجامد.
از سوی دیگر، همچون بسیارى شاخههاى علم و فلسفه و فناورى در قلمرو پزشکى نیز از آغاز تاریخ ثبت شده آن، دیدگاهها و مکتبهاى فراوانى وجود داشته که تلفیق آنها با هم و قرار دادنشان در یک مدار بسته الکترونیکىواره چندانکه پاسخگوى همه ابهامها و پرسشها بوده باشد آسان نیست. شاید امروزه حتى به دست دادن فهرست الفبایىگونه انواع راهکارهاى درمانى دشوار باشد چه رسد به همسنجى آنها با هم.
سادهتر اینکه مسیر حرکت دانش نو به سمت ایستایى است نه پویایى. به تعبیر ویل دورانت در آغاز کتاب لذات فلسفه، علوم امروزى به مثابه دادههاى پراکندهاى است که اجزاى آنها با هم ارتباطى منطقى ندارد. گویی حروف الفبایی است جداگانه که به کودکان پیش دبستانی داده میشود تا با آن کلمات یا جملات ساده ای را بنویسند. به تعبیر امروزی علوم مقدماتی است نه پیشرفته . شاید بتوان افزایش ضایعات حاصل از مصرفزدگى زندگى شهرى را در بخش دانش و پژوهش نیز به دست داد یعنى ساختارهایى ظاهراً شکوهمند و یکپارچه کنار هم ولى نفوسى سخت دور از هم.
شاید به بیان درست شاعرى معاصر در دنیای عرب، آدمیان زمین را آبادان کرده اند و درونشان را ویرانستان. حال بماند آنچه از تجربههاى طبى در میان اقوام و ملل جهان در گذشتههاى دور بوده که سودمند یا کارآمد دانسته میشده ولی از آگاهشدگى به آنها محروم ماندهایم.
به باورم یکى از لذتبخشترین و همهنگام ضرورىترین روندهاى پژوهشگرى، همسنجى دادههاى مختلف در یک زمینه یا به قول قدماء مصارعه آنها با هم یهنی به جان هم اندازی از نوع ورزش کشتی بوده باشد. محتملاً برایند نهایىاش، فراهمآمدن چکیدهاى ناب از بهینهترین تراوشهاى ذهنى یا آزمونهاى بشرى خواهد بود. شاید درست آن باشد که بپذیریم علم ناب چیزى نیست جز همان که به مختصر کردن هر چه بیشتر دادهها پرداخته باشد. زیرا بشر از هجوم لشکر دادههای ناهمراستا مىخواهد به دستاویزى دست یابد تا وى را از این دریاى توفانى شکزدگى و بلاتکلیفی به ساحل باور و آرامش ذهنى یکایی برساند.
از سوى دیگر مىتوان شواهدى نیز براى صحت آن برشمرد. آزمونهاى علمى مثل کنکور سراسرى از نوع ایرانىاش یا مسابقات ورزشى از آن جمله است که در هر رشتهاى از سطوح پایین تا عالى به ردهبندى مىپردازند و برترینهای آنها پیوسته با هم مسابقه مىدهند تا مشخص شود چه کسى در صدر مىایستد.
مىتوان شهرت جهانى مخترعان و مکتشفان را نیز همین دانست که انبوهى از دادههاى بىپایاننما را به فرمول یا ابزارى ساده بدل مىکنند که همه جاى و همه گاه کارساز و مؤثر بوده باشد. گسستگاه یا استثنایى نیز نداشته باشد. احتمالاً شهرت دیمیتری ایوانویچ مندلیف نیز همین است که عصاره مواد در زمین را دانش شیمی را در جدولی افقی – عمودی به دست داد. پس در این میدان است که هوشمندترینها نیز ناگزیرند تکاپوى فراوانى به کار دارند تا از این نبردگاههاى تن به تن سرافراز بیرون آیند.
راست آن است بشر شیفته یکایى است هر چند ظاهراً هماره در اندیشه کثرتزدگى و بیشینهخواهى است. این همان اصل وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت است. البته در نقطه اوج و کمال به چنین نیازى تعلق خاطر پیدا مىکند. پژوهشگرى را در نظر بگیرید که سالهاى تحصیل تا مدارج فرازین دانشگاهى را طى مىکند. دکتر و فوقدکترا و درجه پروفسورىاش را مىگیرد. سالهاى عمر را صرف تحقیق مىکند. شاید این همه سبب شود تا روزى عنوان برنده جایزه نوبل آن هم در یک رشته خاص و منطقاً براى یک بار در همه عمر نصیبش شود. این است تبدیل کثرت به وحدت که بدون کوهآساوارهاى از دانش و آزمایش نمىتوانسته به این عنوان کوتاه چند کلمهاى دست یابد یعنی برنده نوبل.
چنین است شیوة فرزانگان و شاعران درجه اول که هزاران روز مىکوشند تا شاید به تعبیر حافظ شیرازى در وقت سحرى از غصه نجات یابند و بدانها آب حیات داده شود. بىخود از پرتو ذاتشان کنند و باده از جام تجلى صفاتشان دهند. بختى که ششصد و اندى سال است براى غزلسراى دیگرى جز حافظ تکرار نشده است. به باورم و پسابیست سال رازىپژوهى، بیش از یکهزار و یکصد سال است پدیدهاى نیز همسنگ محمد بن زکریاى رازى در ایران چند هزار ساله و انصافاً در تمدن اسلامى ظهور نکرده که کارنامهاى علمی و مکتوب برجای مانده همچون او داشته باشد.
نگارندة این سطور نیز از آغاز تحصیل در شاخة علوم پزشکى در سه دهه پیش و پس از مطالعات طولانی در علوم انسانى و آشنایى با مکاتب مختلف پزشکى کهن و نو در این اندیشه بوده تا دستکم براى کاربرى شخصىاش، زودبازدهترین و ارزانترین و همهنگام قطعىترین روشهاى درمانى را در موجزترین شکل ممکن دست آورد که مشتمل بر بیشترین مزیت مکاتب طبى مختلف بوده باشد.
منطقى است و عطف به تفاوتهاى ساختارى تن آدمیان در اقلیمهاى مختلف جغرافیایى، اختلاف نژادى یا جنسیتى یا سالشمار عمر و نیز عادتها و باورهاى اقوام خاص، به دست دادن فرمول ریاضى ـ فیزیکواره در این زمینه عملاً ناممکن است. یعنى هفتخوانى است که باید از آن گذشت تا به قول قدماء به مرور ایام پزشکىورزى ملکه ذهنى شخص شود یعنى از میان گزینههاى مختلف، بهینهترین را برگزیند.
اما در این مسیر، قصد بلندپروازى نداشتم بلکه در گام نخست در پى حل مشکلات جسمانی خود و نزدیکانم بودم که ترکیبى یا به قول معروف ملغمهای از تجربه پزشکان شرقی خاصه ایرانى پیشین با علم طب نوین بوده باشد. اینکه حتىالامکان از دانش فلسفه و منطق یونانى نیز کمک گرفته شود که داربست مکتب بقراطى ـ جالینوسى هم این چنین بوده است.
شاید سادهترین شکل تمثیلزدنى ناکارامدی طب کهن برای بیماریها و عوارش جسمانی و روانی همین زندگى امروزى است. اینکه منطقاً نمیتوان جادهها را با پاى پیاده طى کرد. در خیابانها نیز طى طریق با اسب و قاطر و الاغ نه ممکن است و نه شرایط و هزینههایش ایجاب مىکند چنین شیوهاى به کار داشته شود. اینکه در آخر هفتهها یا در تعطیلات تابستانى از اسبسوارى و کوهنوردى بهرهمند شد معقولتر است.
اما در بهرهورى از فناورى جدید نیز محدودیتهایى وجود دارد. با خودروى صنعتی امروزیمان همه جا نمىتوانیم برویم. با توجه به وضع محدودیت معیشتى از همه امکانات نیز نمیتوانیم استفاده کنیم. از این نیز بگذریم قوانین راهنمایى و رانندگى، محدودیتهاى طرحها، خیابانهاى یکطرفه، ترافیک شهرى و برونشهرى چنان نیست که هر اندازه بخواهیم سرعت داشته باشیم و به تعبیر شفیعی کدکنی به کجا چنین شتابان برویم. هر خودرویى نیز مىتواند آلودگىساز باشد و صاحب خودش نیز از ازدحام آزاردهندة شهرى، اتلاف وقت و هواى تنفسى آلوده زیان ببیند. پس هر دو سوى تجدد و تحجر، کاستیها و تنگناهایى دارد که باید تابع آن بود.
هم از این روى از سالهاى جوانى و به تقریب از سال 1359ش بود که کوشیدم به آزمایشهایى در زمینه درمانهای پزشکی دست بزنم که نخستین آنها راهکار ساده ای برای اختلال خواب یعنی دیرخوابی یا کیفیت بد رویای شبانه بود که برخی اوقات پس از برخاستن از خواب سخت کسل بودم. عسل را موثرترین درمان یافتم. انواع آزمایشها را کردم. بهینه ترین شیوه قرار دادن خوردن عسل با چای یا آب داغ بود به شرطی که هیچ چیز روی آن خورده نشود. منطقی است هر اندازه عسل طبیعی تر و کم شکر باشد اثرش بیشتر است. این آزمایش را سال اول دانشگاه روی دوستان همکلاسی نیز انجام دادم که کمتر از بیست دقیقه خواب عمیقی اتفاق می افتاد. جالب اینکه وابستگی یعنی اعتیادآوری هم نداشت. زیرا در وقت مصرف نکردن عوارضی نداشت. هنوز پس از سی و شش سال یک قاشق غذاخوری عسل و چای همزمان با خواب آوری آرامبخش سبب گوارش سریعتر غذا و احساس بهتر در خواب می شود. جالب اینکه به خلاف تصور مشهور که چای خواب را می زداید. اکنون اگر تعداد چای مصرف شده پیش از خواب اگر ده لیوان هم بوده باشد به بی خوابی دچار نمیشوم.
مشکل دیگر مشتقات شیمیایی نیاز به افزایش کمیت و تنوع کیفیت دارو است. یعنی باید مقدار را افزود و در گام بعد نوع ماده مصرفی را ارتقای کیفی داد تا اثر مثبتش را نشان دهد. از کودکی دیده بودم مادرم که میگرن داشت نخست چند قطره مصرف می کرد و بعد دو شیشه اش را هم که خالی می کرد و می خورد تاثیری نداشت. به بیان دیگر ایرانیان همچون بسیاری مصرف کنندگان غربی همان معتادان محترمی هستند برای کارخانه های داروسازی عظیم بین المللی.
بیماری دیگر پژوهش بیماری سینوزیت در فاصله سالهای 1361_1365 بود که از سال 1355ش به آن مبتلا بودم گزارش آن را چند هفته پیش در همین صفحه شخصی به دست دادم که نتیجه اش شگفت بود. به نتیجه ای در گذر زمان به رفع معایب آن بکوشم و به شیوهاى بهینه و با کیفیت مؤثر دست یابم.
پس از بیماریهاى ساده آغاز کردم. تجارب به دست آمده پس از اطمینان از اثربخشى و بىضرر بودن، روى نزدیکان یا دوستانم آزموده مىشد که هنوز هم ادامه دارد. هیچگاه روا نداشتم جانوری را وسیله و دستاویز تحقیقاتم کنم. شاید کشتن جانوران در آزمایشگاه فیزیولپی پزشکی همچون قورباغه که باید سر آن را به تیزی لب کاشیهای دانشکده پزشکی میزدیم و بعد فرو کردن سوزنی در مغز او تا ادامه آزمایشها ادامه یابد که البته به دوستانم وامی گذاردم مرا به سوی روشی ناآزاردهنده برای موجودات زنده ولو گیاهان و جانداران سوق داد.
این شیوه در هر رشته ای آکادمیک خطرات خاص خود را دارد که شوربختانه فن تجربه ورزی محض که بقراط در طب نیز از منتقدان آن بوده و نسبت و به عواقبش هشدار داده همچون بیماری سرطان به بسیاری رشته ها رخنه کرده است . از جمله در رشته فیزیک شاهد بمب اتمی هیروشیما و ناکازاکی بودیم که باید روزی تاثیرش امتحان می شد. در سالهای تحصیل دانشگاه نیز واقعه چرنوبیل اتفاق افتاد که مشهور اهل علم علوم پایه است. شگفت است در میان گروههای تندروی مذهبی همچون طالبان و القاعده و داعش نیز دانش مدرسه ای نظری به میدان جنگ بدل شد که به باورم به سبب گرایش دانشجویان گروههای علوم پایه و مهندسی به اسلام افراطی در آمریکا و اروپا بوده است که می خواسته اند نظریه های خواده شده را عملا بیازمایند. پس جهان آزمایشگاه تجربی آنها شد و مردمان بی دفاع همان قورباغه های و موشهای آزمایشگاهی . آیا بر مجاز است برای پیشرفت علم و یا گرفتن مجوز دارو یا نتیاج شیو]های پزشکی از موجوداتی از جمله انسانهای بیگناه استفاده کند که اراده ای از مقاومت در برابر این خواسته ندارند؟
از سوی دیگر عطف به آنکه در خوانش دارویىنامه ها یا جعبهها و شیشههاى داروها پیوسته مىدیدم به عوارض جانبى سوء یا احتیاطات مربوطه اشاره مىکردند که شمار زیانهای چند برابر منافع بود در این اندیشه بودم که داروهاى ساخته و مضرف شده یا روندهاى درمانى تحقیق شده از این موارد منفی عارى بوده باشد. البته آشنایىام با علوم پایه پزشکى مقدماتی همچون کالبدشناسى، بافتشناسى، ایمنىشناسى، زیستشیمى، فیزیک پزشکى، آسیبشناسى، داروشناسى و جز آنها به دریافت بهتر من از مفاهیم مطرح شده و به دست آمده در این تحقیقات یارى مىرسانید.
یادکرد تجربههای تلخ شخصی و اطرافیان و خاطرات فراوانی که داشتهام شاید ملالآور باشد اما اینکه مىدیدم هر کسى به عارضهاى دچار است که هیچگاه زنجیرة ارتباطىاش با مراکز درمانى گسسته نمىشود و تا آخر عمر همچون معتادان نیازمند مواد گرفتار داروخانههاست سبب شد باور کنم همه ما به نحوى معتاد یکی از انواع مواد هستیم و منطقا خود بى خبریم. مرز اعتیاد برایم همان تغییر خاصیت طبیعى غذاها یا داروهاى گیاهى و جانورى و معدنى با فناورى شد. اینکه نمادش در روزگار ما همبرگر و کالباس و سوسیس یا نوشیدنیهاست که در پیدایش فستفودها تجلى کرده و زیانآورىاش هر روز ژرفاى بیشترى را نشان مىدهد.
سادهتر اینکه سرمایه داران و دانشمندان غربی برای همراستایی با لذت طلبی آدمیان است که همان روند ساخت آبجو یا شراب از جو یا انگور را در همة شاخهها تعمیم داده است. لذتبخشى کوتاهمدت با زیانآورى بلندمدت، ویژگى طب و تغذیه معاصر شد که البته براى سرمایهداران بزرگ و میانجىگران سودهاى سرشاری نیز به همراه داشته است.
شاید سادهتر این باشد که شیوة رعبآور داعش و القاعده و طالبان و پیش از آن در جنگهاى آیینى و از جمله صلیبى در قلمرو دینى، دههها و شاید نزدیک به چهارصد سال است از سوى دانشمندان علوم جدید از جمله طب و داروسازى به کار گرفته شده اما در بسترى پنهان که از چشمها نهان مانده بوده است. به بیان دیگر دانشجویان علوم پایه و مهندسی و گروه پزشکی پیشگامان طلاب القاعده و طالبان و جیش العدل امروزی بوده اند و اینان آخریی سرشاخههای جوان این اندیشه خطرناک سودجویانه هستند که پس از کهولت و بازنشستگی و دلزدگی نسلهای پیشین روی کار آمده اند. نمی دانستهاند ملعبه دست دیگران هستند. اینکه باورها و تفکرات آنها چه فجایعی را در پی دارد. چنانک گفته شد تجلى آن در نابودی محیط زیست و زشتی سیمای زمین و آسمان و آکندگی از فلزات و مشتقات پتروشیمی و جز آن شده است. سلاحهاى کشتار جمعى و در پزشکى تجویز تالیدومید و اخیراً در خطر بحرانآفرین بىاثرشدگى آنتىبیوتیکها به دست دادنى است. بر پایه آمارها طى هفتاد ساله گذشته و از آغاز کشف الکساندر فلمینگ در جنگ جهانی دوم، حدود هشتاد میلیون تن از مرگ ناشى از عفونت نجات یافتهاند. اما طى بیست و هفت سال آینده همین تعداد از خنثى شدن اثرش خواهند مرد.
اندک اندک آشکارم شد چندانکه در بسیارى علوم انسانى اساساً تدریس نظرى اتفاق مىافتد، در طب نیز دادههایى است ژرف از نگرههاى میکروسکوپیک و دقیق که کمتر در درمان کاربرد دارد. به نظر مىرسد میدان هنرنمایی قهرمانان دانش پزشکى معاصر در ساختارشناسى، کارکردشناسى اندامها و ریزاندامهاست و بر سر هم تحقیقات دانشمندانی که زیر سقف آزمایشگاهها به سر میبرند.
سادهتر بگوییم پزشکىنامههاى برجسته ولو در سطح جهانى، مجموعهاى است دائرهالمعارفگونه از مقالات تخصصى که بر اساس منابع مفصل و البته دقیق و موشکافانه تدوین شده که صرفاً دانشافزاست نه توانافزا. شاید بتوان گفت همچون رشتههاى ادبیات فارسى امروزى که دانشجو با تحصیل در بهترین شرایط و با برترین رتبههاى علمى و تدریس سى سالة نظم و نثر، از خلق اثرى مانند گلستان و شاهنامه یا مثنوى معنوى عاجز است و فراتر از آن نمىتواند دقایق معنایی این آثار را گرهگشایى کند طب نیز چنین است.
به باورم هر اندازه استادان و دانشجویان ادبیات توانستهاند اندرزهاى موجود در امهات ادب را به کار بندند اطباء و دانشجویان پزشکى نیز قادرند خواندههایشان را عملاً به کار دارند. آنچه پزشک در طول سالها بیماردارى به کار مىبندد کمتر از یکصدم و گاه یک هزارم آموزههاى او در دورة پزشکى و بازآموزی است. گواهش اینکه پس از فارغالتحصیلى کمتر در میان بیرونآمدگان دانشگاهی روشهاى نو عرضه مىشود. داروها نیز از زیانآوری تهى نیست. روشهاى جراحى و پرتودرمانیهاى مختلف نیز پایاپاى اثربخشىشان به آثار زیانبار کوتاه و بلند مدت مىانجامد. قدما معتقد بوده اند که یک درس باید خواند و هزار با عمل کرد و مکاتب رنسانس برای داده های نظری ارزش بت گونه قائل شده اند که هزار درس باید خواند ولو عمل در کار نبوده باشد. رونق فن تئاتر و رمان نویسی و سینما و خاصه دستگاههای تکثیری از گوتنبرگ تا اینترنت پر سرعت سند محکمی بر این ادعاست که هر چه بیشتر باید کمیت دانش از بیرون تزریق شود که به نابودی قناتهای کویر درون تن می انجامد که آب در درون آنها روانه بوده است.
بارها در دورة دانشجویى بود مىدیدم پس از ارائة تاریخچه، سببشناسى، نشانهشناسى بیماریها بود به جز بیماریهای صعب العلاج مثل سرطان یا فلج که درمانی قاطع نداشت و ندارد یا امراض مزمن همچون دیابت که بیمار هماره ریزه خوار مطب و داروخانه و بیمارستان است در اغلب اوقات استادان مىگفتند برای این بیمارى خاصه در امراض خودایمنى، درمانى قطعى وجود ندارد یا محافظهکارانه است. یعنى بیمار باید به تقریب تا پایان عمر داروهاى مربوطه را به کار دارد. در بارة بیماریهاى ویروسى نیز گفته مىشد باید دوره بیمارى طى شود و دارودرمانى از جمله آنتىبیوتیکدهى کارساز نیست. کماکان نیز هنوز این عقیده جارى و سارى است. بیشتر خوانندگان این نوشته نیز در آمد و شد نزد پزشکان و دیدن برنامههاى تلویزیونى و ماهوارهاى و یا دادههای اینترنتی و خواندن نشریات طبى دریافتهاند بیماریهاى همچون دیابت، تالاسمى، فشارخون، چربى خون تا پیان عمر با بیمار است و باید هماره ارباب رجوع مارکز درمانی باشند.
اما آنچه مرا به تردید بیشتر وامىداشت پرسشى فلسفى بود. اینکه به قول فلسفهورزان، آیا به شکل جوهرى و بنیادین بیماریها درمان قاطعى ندارند یا طبقات درمانگران به سبب ناواکاوى کافى یا شیوة تحقیقاتى نادرست به راز آن پى نبردهایم . اینکه بیرون از ذهن ما به راستى ممکن است شفای کامل اتفاق بیفتد؟ چگونه مسیح بدون گدراندن دانشکده طب مرده را زنده می کرده و پزشکان زندگان را روانه بیمارستان و تیمارستان و سرای سالمندان و گورستان می کنند؟
آنچه مرا به کاوش افزونه وامىداشت این بود که در خوانش پزشکىنامههاى بزرگانى همچون بقراط، ابوبکر رازى، پورسینا، اخوینى بخارى، جرجانى و بهاءالدوله رازى به نویافتههایى دست مىیافتم که از منظر دیگرى به پیشگیرى و درمان بیماریها مىنگریستهاند. اینان از همجوشى و قالبریزى دانش خویش در فلسفة کهن یونانى خاصه سقراطى ـ ارسطویى غافل نبودهاند. از جملة آنها برخى بیماریهاى ویروسى بود که به باور رازى طى یک ساعت بهبودى مىیابد. با این توضیح که در یازده سده پیش، وى با ساختار ویروس و بیمارىزایى آن به شکل امروزى آشنا نبوده است. شیوة راهبردى رازى را بارها آزمودم و آن را مجرب یافتم.دکتر مهدى محقق ـ عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسى ـ که سالها و پیوسته از امراض ویروسى دهانى از جمله آفت رنج مىبرد میگفت با به کار بردن همین شیوه بهبودى یافته است. همچنین آن را به شکل دیدارى و حضورى روى دوستان و بیماران مىآزمودم و درمىیافتم پیشبینى رازى درمان یک ساعته در این زمینه درست بوده است.
سادهتر اینکه نقطة هدف در نظام کهن طب، رسیدن به نقطة هدف درمان بیمارى و در سدههاى اخیر بهرهورى گروههاى مختلف تجارى و علمى از دانش پزشکى بوده است. به زبان دیگر اتفاقى که در ساخت تسلیحات نظامى براى مصارف جنگى یا استفاده شخصى از آن در غرب و شرق به چشم دیده مىشود که سرمایهداران نمىتوانند از سود سرشار آن چشمپوشى کنند و براى همین هیچگاه آتش جنگ کوچک و بزرگ در جهان فروکش نمىکند، کارخانههاى ساخت وسایل آموزشى پزشکى و نیز درمانى به همین شیوه نامرضیه است که اساساً دوست نمىدارند هیچگاه بیمار از بیمارىاش خلاصى یابد.
پس در اینجا باید گفت یکى از مهمترین و کارآمدترین شیوههاى پذیرفته شده دانشاندوزى خاصّه براى انسجام و چینش دادهها در ذهن، برقرارى دیالوگ و به تعبیر امروزىاش گفتمان و ارتباطى دو سویه در طب و تاریخ طب است. البته انجام آن پیششرطهایى نیز لازم دارد که طرفین چنین گفتگوهایى از مصادیق فیلاسوفیا بوده و از حبّ و بغض تهى شده و به راستى جویندة حقیقت بوده باشند.چندانکه امروز به چشم می بینیم که گروهی سودجو به معجزه نمایی حجامت مشغول هستند که کاربرد محدودی داشته است. از سوی دیگر باورها و نظرگاههای نادرست خود را همچون انداختن نعل اسب در دیگ غذاپزی به دهان بزرگان پیشین همچون رازی و پورسینا می گذارند . یکبار در همه عمر چنین نکاتی را در منابع درجه سوم و چهارم ندیده ام چه رسید به الحاوی و قانو بوعلی. اینان هم که زنده نیستند تا از خود دفاع کنند که قطعا در درازمدت به بدنامی و تمسخر مبانی طب بقراطی _ جالینوسی و نمایندگان آن در تمدن ایرانی و اسلامی می انجامد.
سالهاست هماندیشى و طرح پرسشها با متخصصین مربوطه از شیرینترین ساعتهاى زندگىام شده است. مىکوشم نادانستههاى ادبیات فارسى را با ادیبان برجستهاى همچون دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى، فلسفه اسلامى را با دکتر غلامحسین ابراهیمى دینانى، ادبیات عربى را با دکتر احمد مهدوى دامغانى و شادروان کاظم برگنیسى در میان بگذارم. راست آن است که این داد و ستدهای علمی برایم سخت بابرکت بوده است.
سال 1365ش به شوق یافتن جراحی برجسته در گام به محضر دکتر مسعود یغمایی از فرزندزادگان یغمای جندقی راه یافتم که پانزده سال از وجودش بهره مند می شدم که به دوستی با دکتر ابوالحسن مسگرزاده انجامید. در بیمارستان و مطب نکته ها می آموختم. دیدار دکتر جهانشاه صالح ریاست دانشگاه تهران در سالهای پیش از انقلاب و طبیب مخصوص شهبانوی ایران در سال 1366ش از این دست تلاشهایم بود.چنین بود رشته های علوم پایه و مهندسی و تخصصهای مختلف پزشکی و تاریخ و ادبیات و نسخه خطی شناسی.
فراموش نمىکنم عصرگاهى در پاییز 1366ش به میانجى و همراهى شادروان دکتر ابوالفتح حکیمیان ـ دانشیار دانشکدة ادبیات دانشگاه ملى ایران در سالهاى پیش از انقلاب ـ به دیدار زندهیاد دکتر عبدالحسین زرینکوب رفته بودم. دانشجویان کارشناسى ارشد ادبیات فارسى در محضرشان بودند که حضرتشان با آمدن ما کلاس درس را تعطیل کردند. ساعتهای حضور سبزگونه مىگذشت. از آنجا که بیرون آمدم دریافتم چه کیمیاست نزد چنین استادانى آمد و شد داشته باشم. چندان حظ وافر برده بودم که همانجا با خود عهد کردم ادبیات فارسى خواهم خواهند. گزارش مفصل تر آن را همین چند روز پیش در همین صفحه فضای مجازی نوشتم.
اکنون از آن روزگار سالها مىگذرد و طعم خوش آن را در زیر دندانهاى حافظهام احساس مىکنم. این چنین شد یکى از عزمهاى جزم من یافتن استادان فرزانة درجه اول هر رشته در ایران و بیرون از ایران از جمله طب و داروسازی و دندانپزشکی شد. اینکه اگر حضورى شد که چه بهتر وگرنه این کار با تلفن و مکاتبه انجام دهم. خواندهها و اندیشیدهها و آزمودهها را به محک نقد آنان مىگذاشتم. این چنین بود که پایاننامه تحصیلىام نیز دندانپزشکىپژوهىهاى ابوبکر رازى بود که شوربختانه در سه دهه پیش و عطف به اینکه مىخواهم از زیر خوانش منابع انگلیسى شانه خالى کنم از سوی استادان به موضوع آنتىبیوتیک درمانى معطوف شد.
چکیده آنکه با دو راهکار اصلى تناقضیابى میان دادههاى یک پزشکىنامه کهن یا نو بود که به وضوح باورم شد نه فقط میان انسانها که میان نوشتهها نیز باید گفتمانى دو سویه برقرار بوده باشد تا مفاهیم درست از نادرست مجزا شود. این چنین شد که دادهها را بارها با هم همسنجى مىکردم تا شاید وفاقى از جنس زایایى میانشان پدید آید که گاه به گاه نیز این چنین مىشد. چرایى صحت این نگره چندان دشوار نیست. زیرا به باورم در قلمرو واژهها و مفاهیم نیز رابطة تذکیر و تأنیث برقرار است. اگر شرایط فراهم بوده باشد از میانهاش مولودى تولّد خواهد یافت.
شیوة سقراط نیز این چنین بوده است. با آنکه هرگز به دست خویش مکتوبى و به تعبیر خودش روى پوست گاو چیزی ننوشت بلکه به بیان خودش روى دلها ثبت کرد از قهرمانان اندیشة تاریخ فلسفة بشرى شد. همو گفته است کار من مثل قابلههاست. کمک مىکنم مردمان فرزندان ذهنىشان را به دنیا آورند. شاید وى فروتنى کرده باشد زیرا درست این است که وى به ذهنها یارى رسانیده تا بارور شوند. زان پس به وضع حمل کودک درون آنها کمک مىرسانیده است.
در زمینة اثبات این دیدگاه مىتوان شواهد کافى دیگری نیز به دست داد. مثلاً با آنکه تن آدمى یکپارچه است اما هر شاخة علوم پایه از دورة تحصیلی عمومی دانش پزشکى، جزئى از نماى دیدارى و شنیدارى ماکروسکوپى و میکروسکوپى را به دست مىدهد. در دوران پسافارغالتحصیلى نیز متخصصان مختلف طى چند سال در یکى از رشتههاى تخصصى یا فوق تخصصى مشغول به تحصیل مىشوند. اینان کارشان را روى بیمارى یگانه انجام مىدهند بىآنکه در کار هم دخالتى داشته باشند. امروزه پزشکان و مراکز درمانى و نیز بیماران پذیرفتهاند بهترین راهکار درمان کارآمدتر، تیمى متشکل از متخصصان گوناگون است که گام به گام به بهبود وضعیت بیمار در روند درمان کمک کنند.
شوربختانه هنوز گفتمان میان فلاسفه و جامعهشناسان و مورخین و ادیبان از یک سو با پزشکپیشگان از سوى دیگر به شکل بنیادین و دقیق آن به کار گرفته نشده است. زیرا از منظر بسیارى اطباى امروزى این گونه علوم انسانى ارتباطى با درمان ندارند. اما اگر اصل قدیمى معروف عالم کبیر و عالم صغیر را بپذیریم که تن آدمى چکیدهاى از تمامى هستى است و امروزه نقشة ژنتیکى درون هستة یاخته نیز مؤید آن است، پزشکان دانسته و ندانسته از دستاوردهاى بسیارى رشتههای دانشمندان علوم غیرپزشکی بهرهمند شدهاند که کمتر کسى منکر خواهد بود. نمونه عینى و مشهود آن دستاوردهاى علوم زیستشناختى، فیزیک، شیمى، ریاضى و مهندسى پیشرفته است.
شاید باور آن براى بیشتر پزشکان مشکل بوده باشد که تمامى واژههاى موجود در پزشکىنامههاى امروزى نیز چیزى جز مشتقشده از واژههاى لاتین و یونانى عربى و سریانى نیست که از میانوند و پیشوند و پسوندهاى روزگاران پیشین در بیش از دو هزار سال قبل با همجوشی با مغزة واژههاست که لغات نو طبی ابداع مىشود. واژههایى همچون روماتیسم، آفت، آپوپلکسى، پارالزى و امثال آنها در آثار بقراط و جالینوس یافتهشدنى است.
سالها پیش ذهنم معطوف به نظریهاى شد که با شمارى از استادان برجسته نیز در میان گذاشتم. اینکه اگر همچون فلاسفة یونانی و پیروان ادیان ابراهیمی، معتقد به فرمانروایى نفس بر تن باشیم که پس از مرگ و فروپاشى بدن، نفس یا روان بر جاى خواهد ماند زیرا نامیراست و با نبودن آن جسدى بویناک و ترسناک برجاى مىماند، آیا نمىتوان گفت بدن سایهاى یا اثر انگشت منحصر به فرد از نفسى مجرده است؟
از جمله با شادروان کاظم برگنیسى ساعتها در این باره گفتگو داشتم. با دکتر کریم مجتهدى نیز هماندیشى کردم. از دکتر غلامحسین ابراهیمى دینانى نیز خواستم گفتمانى داشته باشیم. صحبتى کوتاه با دکتر محمد مجتهد شبسترى داشتم که البته ایشان اظهار نمودند نمىتوانند در این باره داورى کنند زیرا در مقولة نفس دیدگاهى را ارائه کردهاند که با دیگر فلسفهورزان امروزى ایران متفاوت بود. مدتى پیش نیز با استاد مصطفى ملکیان این بحث را پیش کشیدم که ایشان این بحث مبسوط را موکول به وقتى مناسب کردند. در این میان دکتر دینانى به نکته مهمى اشاره کردند. اینکه شوربختانه بسیارى امروزیان و حتّى دینداران زمانه ما نگاهى پوزیتیویستى به نفس دارند. ایشان به درستى یادآور شدند که اگر نظریة پزشکان امروزى درباره یاختههاى مغزى را به عنوان مرکزى اصلى دادههاى علمى بپذیریم و عطف به فروپاشى آن پس از مرگ جسمانى، اصل بقای نفس مجرده پس از مردن در فلسفه و دین از میان مىرود. به باورم حق به جانب ایشان بود.
دربارة مبحث مذکور از جمله ادلهاى که در این باره اظهار میداشتم اینکه پورسینا دربارة برخى بیماریها از جمله دیابت، در کتاب قانون تعبیرى زیبا و تأملپذیر به کار برده است. اینکه در این عارضه، بدن شخص بیمار به تعبیر امور تربیتىاش به کودکى نازپرورده و لوس تبدیل شده است. وى پیشنهاد مىکند باید آن بدن را تنبیه کرد. چیزى که پیش از آن وزان پس در دیگر پزشکىنامههاى نو و کهن ندیده و نخوانده بودم که چنین دیدگاهى مطرح شده باشد. این شیوه را چند بار آزمودم و پاسخ به درمان مثبت بود.
از جمله روزى خانمى که در یکى از بخشهاى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى تهران کارمند بود و دیابت مادرزادى داشت از من پرسید آیا در پزشکىنامههاى قدیم راهکارى قاطع براى درمان بیمارى قند به دست داده شده است؟ روش فوق را یادآورش شدم. ایشان اعلام داشت اینکه تاکنون ازدواج نکرده این است که نمىخواهد همچون خودش فرزندى مبتلا به دیابت مادرزاد را به دنیا آورد. ماهها بعد روزى دوباره ایشان را دیدم. با دیدن حلقه در انگشتانش دریافتم ازدواج کرده است. ماوقع را پرسیدم. گفت مدتى بود که اهل خانه به من مىگفتند بسیار فربه شدهاى. مىگفت با خود عهد کردم جز یک وعده غذا آن هم وعدة ناهار چیزى در شبانهروز نخورم. چند ماه که گذشت آزمودم با خوردن قطعات شکلات، قند خونم از شمارگان یکصد و ده بالاتر نمىرود در حالى که پیش از این اگر از انسولین استفاده نمىکردم، با خوردن چند قاشق برنج به مرز هفتصد مىرسید. همو با بهبودى قطعىاش راه ازدواج و فرزنددارىاش را هموار کرده بود.
نمونة بیمارى دیگر صرع است که طى ده ساله گذشته به درمان نمونههاى بالینى متعددى و با بهرهگیرى از شیوه مذکور کامیاب شدهام. این بیمارى حدود یک درصد جمعیت جهان یا به تقریب هر کشورى را تشکیل مىدهد. در ایران نیز حدود پانصد هزار نفر به آن گرفتارند. به سبب شمارگان بسیار مبتلایان، انجمنى به همین نام نیز در تهران وجود دارد. این بیمارى از چشم و چراغ طبّ امروزى به دو نوع اصلى گراندمال و پتىمال ردىبندى مىشود. اما قدماء به حسب تنوع چهار مزاج اصلى آن را به انواع صفراوى و سوداوى و بلغمى و دموى تقسیمبندى کرده بودهاند. البته در هر دو مکتب، شاخههایى فرعى نیز به حسب شدّت و ضعف بیمارى یا سنّ بیماران برای آن قائل بودهاند.
نگارندة این سطور با هر یک از بیماران این ردهها ساعتهاى طولانى پیش از آغاز درمان و پس از شروع معالجه، پرسش و پاسخ داشته به این امید که به توصیه قدماء میان بیمارى و نفس مجردهشان رابطهاى بیابد. آنچه بیشتر مرا به تأمل واداشت اینکه به تقریب هیچگاه دو بیمار نبوده که بیماریشان کاملاً به هم شباهت داشته باشد. باور آن دشوار نیست زیرا هر کس از میان میلیاردها جمعیت کره زمین سرانگشتانى متمایز از دیگرى دارد که وجه مشخصة اوست. برآیند این نگره، بهبود بنیادینتر بیمارى بوده چندانکه از بهبودى کامل نخستین آنها بیش از نه سال مىگذرد. جالب اینکه این روش پایدارى دائمترى دارد، البته اگر ضوابط حفظ الصحه نظام پزشکی بقراطی – جالینوسی رعایت شود.
شاید یکى از دلایل عدم دسترسى پزشکان براى درمان بیماریهایى همچون سرطان یا ام.اس این بوده باشد که اطبای امروزی همة بیماران را همچون قالبی صنعتی همانند هم میپندارند که تفاوتی با یکدیگر ندارند. اما راست آن است که هر بیمار همچون قفلى است و درمانش کلیدى مخصوص بدان که جز با آن گشوده یا بسته نمىشود. این چنین بود که با گفتمان با بیماران توانستم دریابم راز علاج بیماریهاى دشوار درمان همچون صرع ارتباط درونى با بیمار است تا معالجه بر پایه شخصیت روانشناختى و شیوه زیست آنها از آغاز عمر پیگیرى شود. یعنى چه لغزشهایى در باورها و ذهن خود یا زندگى اجتماعى یا قواعد حفظ الصحه در روند سلامتى را مرتکب شدهاند که برآیند آن سبب این عارضه شده و چگونه بار دیگر به جاده سلامتى بازآید.
اگر درنگى به شیوه درمان مسیح پیامبر(ع) معطوف شود که مردگان یا بیماران مفلوج و کوران مادرزاد و پیس را درمان مىکرده صحت این نظریه تأیید خواهد شد. اینکه او از بیماران مىپرسیده ایمان دارند که درمان خواهند شد یا نه؟ اگر ایمانشان را ابراز مىکردهاند پس از بهبودى او پاسخ مىدهد که ایمانتان شما را شفا داده است. مگر جز این است که ایمان از نفس مجرّده سرچشمه مىگیرد؟ گاه در انجیل مىخوانیم روسپیان نیز اگر به عیسى(ع) ایمان داشتهاند بهبودى مىیافتهاند امّا اگر از علماى یهود بوده و منکر او بودهاند نمىتوانستهاند درمان شوند. پس ایمان نفس مجرده فراتر از جامعه شهرت و آموزههای سالهای متمادی میراث مکتوب دینی است.
شاید بتوان تفاوت اصلى دو مکتب طبى کهن بقراطى – جالینوسى که نمادهاى مشهور آن در تمدن ایران و اسلام، ابوبکر رازى و پورسیناست و مکتب نوى پسارنسانسى سدههاى اخیر را در یک ساحت بنیادین به دست داد. در تاریخ علوم دیگر و از جمله نیز فلسفه به دست دادنى بوده باشد. اینکه قدماء مىکوشیدهاند دادههایى که از طبیعت به دست مىآورند به کوچکترین حجم ممکن رسانیده که همچون کلیدى باشد که بسیارى گرههای بسته به کمک آن گشوده شود.
امّا در روزگاران پس از پایان قرون وسطی، بسیارى علوم و از جمله فلسفه همچون درخت رو به بالا و شاخهآور یا همانند یک زاویه منفرجه از منفى بىنهایت به مثبت بىنهایت حرکت کردهاند. از سوى دیگر مىتوان پیشبینى کرد چندانکه اصحاب کلیسا خاصّه مذهب کاتولیک در قرون وسطى باورهاى مسیح(ع) را با دنیا درآمیخته و به قدرتى سیاسى بدل کرده بودهاند، به باورم دانش و پژوهش پسارنسانس به تقلید از سدهها غلبه کلیسا، به دنیایى کردن هر چه بیشتر علوم جدید روى آوردهاند. سرمایة صاحبان ثروت به جاى پدران مقدس به دانشمندان علوم تجربى غیرمقدس معطوف شد که بازدهى مالى آن چشمگیرتر بود و تجارت آنها را جهانىتر مىکرد. افزایش سالهاى تحصیل پزشکى، پیدایش تخصصها، ساخت ابزارهاى آموزشى و در گام فرجامین دستگاههاى تشخیصى و درمانى و داروهاى گرانقیمت بود که بر هدف غایى دانش پزشکی که همانا درمان قطعى بود غلبه کرد. بنابراین بیماران ناگزیر شدند و ناگزیر هستند دیرتر و با هزینة هر چه بیشتری و با رنج فراوانترى دورة درمانى را سپرى کنند.
شاید سادهترین تمثیل همسنجى پزشکى کهن بقراطى جالینوس با پزشکى همین نکته بوده باشد که در گروه اول، پادشاهان فرودست اطباء جاى داشتند و در گروه دوم پزشکان، سرمایهداران را واسطة شفایابى بیمار قرار دادند. در گروه اخیر اطباى جدید فرمانبر ثروتمندان و قدرتمندان شدهاند. اتفاقى که در جنگهاى مذهبى و از جمله صلیبى و در روزگار ما طالبان و القاعده و داعش اتفاق افتاد دهههاست در علوم طبیعى و از جمله پزشکى اتفاق افتاده است.
کلام آخر اینکه اگر قانون علمی وجود DNA در یاختههای موجودات زنده در زیستشناسى امروزى را بپذیریم یعنى نقشه ژنتیکى میلیاردها یاخته درون تن هر موجود یک نقشه واحد بیشتر ندارد که در آدمیان حاصل آمیخته شدن بیست و سه کروموزوم هر یک از والدین است و در تمام عمر ویژه هر کس خواهد بود، درست بودگى اصل وحدت وجود عرفاى قدیم نیز اثبات مىشود. امّا راست آن است که در پس وحدت، کثرت و در پس کثرت، وحدت وجود دارد. مرزبندى دقیقى میان آن دو است که به باورم پزشکان بزرگ همچون بقراط و جالینوس و رازى به خوبى آن را دریافته بودهاند. امّا امروزیان با فاصلهگیرى از مبانى فلسفه کهن با آن مفاهیم بیگانه شدهاند.
شاید نگرة دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى در شعر معروفش که بخشى از آن حکم ضربالمثل یافته که «به کجا چنین شتابان، گون از نسیم پرسید» مؤید این دیدگاه مطرح شده باشد. نگارندة این سطور شفاهاً نیز بیان دیگرى از آن را از زبان دکتر ابراهیمى دینانى شنید. سالها پیش خردمندانه از ایشان و در محفلى خصوصى شنیدم که مىگفتند: روزگار ما روزگار اندیشة هراکلیتى است. حرکتهاى شتابان رو به جلویى که کسى نمىایستد تا به پشت سر یا به چپ و راست بنگرد. شادروان کاظم برگنیسى نیز در گفتمانهای خصوصی که با هم داشتیم تعبیر دیگرى در این عرصه عرضه داشت. وى معتقد بود سرعت و رقابت از خطرناکترین پدیدههاى پیامد دانش نوست که بسیارى آسیبهاى اجتماعى امروزى بازتابى از آن است.
تمامى این دیدگاهها مؤید آن است که اندیشة غالب بر پزشکى و علوم طبیعى، همچون انفجار بزرگ در آغاز آفرینش، حرکت از مرکز به سمت بیرون است که البته بىنهایت نماست و در امتدادى دورانى همچون منظومه شمسى نیست که به نقطه اول بازگشتى وجود داشته باشد. اینکه چندان امتداد مىیابد تا به نابودى جسم و نفس هر دو منتهى شود. امّا ثمرة شومش رنج بىپایان بیماران در مدت عمر این جهانىشان خواهد بود. گویا درون تن هر کس باید هماره عملیات انتحاری و نبردی بیسرانجام وجود داشته باشد.